پدربزرگم یک برادر بزرگتر از خودش داشت که اونو خیلی دوست داشت. چند سالی بود که فوت کرده بود یک روز که بهش غذا میدادم رو کرد به در ورودی و اسم داداشش را میگفت. به من میگفت مگه داداشم ...