کلانشهر _ محمدهادی مرادی: صفی یزدانیان را با دلبستگیهای سینماییاش که مخاطب را با زبان تازهای روبرو میسازد، میشناسیم؛ باشکلی از سخن گفتن دربارهی عواطف و احساسات از مجرای تجربهی مستقیم زبان چهرهها، حالات بدن و دیالوگهای نابش.
او در فیلم قبلیاش «در دنیای تو ساعت چند است؟» به یک شاعرانگی خوب در سینما رسیده بود که با حال و هوا و فضای فیلم بهشدت ارتباط برقرار میکردیم؛ ماجرای عشقی که در شعر و شاعری میشد جستجویش کرد.
اولین چیزی که «در دنیای تو ساعت چند است؟» به خوبی قابل لمس است و یکی از نکات اصلی موفقیت فیلم نیز به حساب میآید، انسجام بود؛ چه به لحاظ فرم و قالببندی. چه ارتباط بین شخصیتها و کارکترها و چه به لحاظ نوع استفاده از لوکیشن و موسیقی. نکتهای که در فیلم جدید یزدانیان، «ناگهان درخت» دیده نمیشود.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» یک فیلم با داستانی ساده اما بسیار پرجزئیات است و دارای یکی از کارشدهترین فیلنامهها با دیالوگهای عاشقانهی زیبا و بااحساس اما بازهم بسیار ساده. این فیلم نهتنها واقعیت و خیال بلکه بطور پیوسته مرزهای گذشته و حال را هم محو میکند و مخاطب را وارد فضایی میکند که ترسیم و خلق آن در درام کار بسیار ظریف و سختی میباشد. به همین دلیل یزدانیان، برای نزدیکشدن شخصیتهای فیلم، روایت شعرگونهای را انتخاب میکند که به موفقیت خوبی هم میرسد. شخصیت فرهاد، عاشقِ فیلم با بازی بینظیر علیمصفا یکی دیگر از علل موفقیت این فیلم قلمداد میشود. در او هیچ خبری از شر و شورهای روتین عاشقانههای سینمایی نیست و اتفاقا بسیار صبور و خونسرد است. این عشق بااینکه یک عشق نوستالژیک چندین ساله هست اما بههیچ وجه سانتیمانتال نیست و توانسته بهخوبی این نوستالژی را تا الان زنده نگهدارد. شخصیت لیلا حاتمی نیز درمقابل علی مصفا یک زوج هنری ایدهآل را برای یزدانیان رقم زده که بدون شک کمک شایانی به جذابیت داستان کرده است.
دوربین حاکم مطلق ماجراست. فیلمبرداری و قاببندیهای این فیلم بسیار تماشایی و چشم نواز است. حرکت در کوچههای قدیمی رشت، بازار ستنی شهر و همچین منزلی قدیمی در محله ساغریسازانِ رشت، از جمله دلایلی هست که حس نوستالژیکی را در مخاطب برمی انگیزد.
بخش عمدهی این فضای نوستالژیک جذاب ایجاد شده درفیلم، بهشدت مدیون موسیقی خارقالعاده کریستوف رضاعی ست. او که خود متولد فرانسه است، حس حاکم برفضا را با قطعاتی شنیدنی از موسیقی محلی گیلانی و با تلفیقی زیرکانه با موسیقی فرانسوی به کار گرفته و فضایی بهغایت جذاب و دلنشین برای مخاطب ایجاد کرده است.
صفی یزدانیان بعد از تجربه موفق خود با فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» این بار نیز در فیلم «ناگهان درخت» نوستالژی را محوریت فیلم خود قرار داده است، اما این بار موفق به خلق نوستالژی مدنظرش در مواجهه با مخاطب نمیشود.
فیلم در ادامه همان فضای فیلم قبلی یزدانیان ساخته شده است. همان فرهاد و رشت و نوستالژی و عشق پاک دوران کودکی و خاطرات مربوط به گذشته با همان روایتهای چندپاره از حال و گذشته و آینده اما با یک تفاوت بسیار بزرگ؛ عدم انسجام و پراکندهگویی بیش از حد.
«ناگهان درخت» فیلمی چندباره میباشد که مدام در گذشته کند و کاو میکند. خاطرات نه بر مبنای کنار هم قرار دادن جزئیاتی که منجر به شخصیت پردازی شود، بلکه بر اساس میل شخصی خود کارگردان چیده شده است.
بعد از دیدن این فیلم، درحالیکه فیلم قبلی فیلمساز (در دنیای تو ساعت چند است؟) را در ذهن دارید، احتمالا خواهید گفت کاش فرهاد، همان فرهادِ قابساز عاشق بود و رشت، که در اینجا صرفا در کلام و در حد چند سکانس توریست مانند از آن استفاده شد همان رشت به تصویر کشیده شده در فیلم قبل میبود.
هر چهقدر که شخصیت فرهادِ علیمصفا به دل مینشیند، شخصیت فرهادِ پیمان معادی در «ناگهان درخت» یک شخصیت بیکنشِ مجهول الحال به نظر میآید که نیازمند شخصیتپردازی بیشتری بود. همین موضوع برای شخصیتِ مهتاب با بازی مهناز افشار هم صدق میکند، رفتارهایی دوگانه و دیالوگ هایی که انگار رو هوا نگاشته شده اند. نحوه عاشق شدن دو شخصیت مرکزی فیلم و ادامه خط داستانی آنها در طول داستان بههیچ وجه قابل مقایسه با فیلم قبلی نیست و رابطهای گنگ و بسیار ناملوس در حال شکلگیری و ادامه میباشد که گاهاَ مخاطب را پس میزند.
نوستالژی که یزدانیان به آن دل میبندد محدود به تصویر است. او ارتباط و اتصال محکمی بین گذشته و آنچه جریان دارد و قرار است امتداد یابد را نمیتواند برقرار کند و این گسست هم در داستان و هم در کاراکتر مشهود است.
همانطور که در بخش «در دنیای تو ساعت چند است؟» اشاره کردم، دوربین حاکم مطلق ماجراست. زمانی که قرار است چهرهای را ببینیم دوربین به ما نشان میدهد و نه هیچ چیز دیگر؛ دوربین که حرکت میکند ما نیز با آن حرکت میکنیم و زمانی که میایستد ما نیز متوقف میشویم. در «ناگهان درخت» حتی قاببندی و حرکت دوربین از منظر شخصیت ها هم یک مرحله عقبتر از اثر قبلی یزدانیان است؛ که از جمله آنان میتوان به پایانبندی فیلم اشاره کرد که تصویر ثبت شده و حرکت چرخشی دوربین بههیچ وجه سکانس مطلوبی را نه برای مخاطب و نه برای خود فیلم خلق نمیکند.
شخصیت مادر در فیلم که زهره عباسی ایفاگر نقش آن است و اولین تجربه بازیگریاش هم محسوب میشود را بی تردید میتوان بهترین بازیگر کار دانست. بازیگری رها که کاملاً با بافت آزاد و شعرگونهی فیلم همخوان است. یکی دیگر از نکات مثبت فیلم همانند فیلم قبل، همکاری دوباره صفی یزدانیان با کریستوف رضاعی میباشد، که بار دیگر منجر به پدید آمدن یک موسیقی متن زیبا و دلنشین شده است.
صفی یزدانیان با ساختن «در دنیای تو ساعت چند است؟» انتظارات را از خودش بسیار بالا برده و بر اساس تشویق هایی که شده بود «ناگهان درخت» را ساخت که با تمام نقدهایی که به آن وارد است، هنوز یک شاعرانه قابل احترام است. فیلمی که یک عقبگرد محسوس نسبت به اثر قبل کارگردان محسوب میشود.
فیلمی که در خلق نوستالژیها نیز به قدرت «در دنیای تو ساعت چند است؟» عمل نمیکند و در وادی این نوستالژی بازی ها غرق میشود.
نظر شما: