پرده اول
پشت سر تمامی اعلانهای پیدرپی عدم ورود به استانهای شمالی و شهرهای خاص، در دو ماه اخیر ماموریتهای کاری پیدرپی و خارج از استان گریبان نگارنده را گرفت. یکی از آنها، ماموریت کاری حضور در استان گلستان بود که به هفته منتهی به سالروز انقلاب منتهی میشد؛ درست زمانی که مسئولین با اعلان هشدارهای متعدد بر مسئله عدم ورود مسافر به استانهای شمالی و لغو تمامی مجوزهای صادر شده تاکید داشتند و برای مردم خط نشان میکشیدند.
کلانشهر _ نیما فریدمجتهدی:
درحالیکه در ترمینال منتظر سوار شدن مسافران بودم، حجم بالای حضور ماشینهای پلاک غیربومی، سبب تردید و تعجب و احساس سبکی در من شد. تردید در اینکه نکند این هشدارها سرکاری است. کار به جایی رسید که چند مرتبه قصد کردم پیاده شوم و قید سه بار تغییر ماشین تا رسیدن به گرگان را بزنم و با خیال آسوده با وسیله نقلیه شخصی مسیر را طی کنم. به هر صورت با تکیه بر اعتماد به برخورد قانونمندانه و قهرآمیزِ نیروهای مجری قانون و توجه کامل هشدارهای پیدرپی مسئولین، ماموریت کاری و مسیر به نسبت آسان گیلان به گرگان را با سختی تمام آغاز کردم.
شُک اول و قاطع در گذزگاه مرزی چابکسر-رامسر وارد شد. چون قبلاً با صحنههای ایست و بازرسی کرونایی مواجه شده بودم، دیدن صحنه آزادی ورود و خروج به استان، آن هم بعد از این همه هیاهیو که تمامی مجوزها باطل و تردد ممنوع است، بسیار گیجکننده بود! بعد از برخورد با این صحنه، خود را آماج ناسزا قرار داده و با نهیب که «آیا آدم به اینها اعتماد میکند؟»، به سرزنش خود افزودم.
از توصیف مصائب بین راه میگذرم و فقط یادآوری دومین شُک را نیز که در مرز استان مازندران و گلستان اتفاق افتاد لازم میدانم. تمام ماشینهای غیربومی به راحتی به استان گلستان وارد میشدند.
پرده دوم
پس از این رویداد تا به امروز ماموریتها ادامه یافت و گاهوبیگاه در ساعتهای مختلف شبانهروز از مرز استان گذشتهام. در تمام این مدت ترافیک بالای ماشینهای نمره تهران و مناطق دیگر کشور در کوهین، منجیل، رودبار و عبور بیدردسر به گیلان ادامه داشت. در بیشتر مواقع مانعی در ورود به استان به ویژه در شب هنگام و صبح های زود وجود نداشت. هرچند، در یک مورد، توقف بعضی ماشین ها را در ایست بازرسی رودبار شاهد بودم ولی عجیب و خندهدار این بود که تا ماموری درگیر یک ماشین میشد، دیگران با خوشحالی و با سرعت از کنار آن اتفاق عبور میکردند. میشد حس خوشحالی این افراد را از فرارشان درک کرد! قطاری از ماشینهای با نمرههای متفرقه، شادمان از عبور از مرز ورودی استان آمدند و رفتند و میآیند. و دیدن این حجم ترافیک بالای ورودی همیشه برای من تداعیکننده این هشدار بود:
ورود به استانهای شمالی ممنوع است!
پرده سوم
هدف از شرح به نسبه با جزئیات داستان فوق، رسیدن به نکته «اعتمادکشی» است. اعتمادکشی به این شکل و از طرف مسئولین در سطح ملی و استانی انجام میگیرد. شاید در مواردی به ظاهر کوچک مانند اتفاق مورد بحث کم اهمیت جلوه کند ولی این مسئله در همراهی به دیگر شرایط موجود، منجر به مثله شدن اعتماد یک جامعه به دولت میشود و عواقب آن بسیار خطرناک است.
حیف است که در مسائل کوچکی چون مقابله با شیوع کرونا هم ما با بی تکلفی و بی خیالی، افرادی را که حداقل به گفته مسئولین بهداشتی احترام گذاشتهاند و سعی در رعایت حداقل موزاین بهداشتی کرده اند، مورد تحقیر قرار دهیم. شاید نتوان واژهای بهتر از این برای این رویکرد دوگانه یافت. وگرنه افرادی مثل نگارنده که سعی میکنند با رعایت اصول همه گیری، با ایجاد مشقت برای خود، در جلوگیری از گسترش این بیماری همکاری کنند، لایق تجربه چنین صحنههایی نیستند. اعتماد ارزشمندترین و البته به ظاهر، ارزانترین راه مقابله با بحران همه گیری کرونا است.
به هر روی، هشدارهای غیرواقعی، ممنوعیات تصنعی، مردمانی چون من که در شهرهای شمالی کشور، کرورکرور وسایل نقلیه غیربومی را مشاهده میکنند و مسافرانی که سرمست از پیروزی فائق آمدن بر ممنوعیت خود را ورود به بهشت موعود میدانند و خوشحالند و لبخند میزنند. لبخندی از رضایت برای دور زدن موانع بهداشتی مقابله با شیوع کرونا!
عبورهایی با سندها، گواهیها، نامهها، عبورهایی با فیش آب، برق، تلفن، گواهی پزشکی و... مجوزهایی که با ارتباط میگیریم. مجوزهایی که هم خودمان را گول میزند و هم مامور دولت را و بعد در مجالس شبنشینی از تبحر و ترفندمان سخنسرایی میکنیم.
ما نیز مردمی هستیم که برای علی انصاریان ها گریه میکنیم و برای دور زدن موانع کرونایی خنده سر میدهیم. ما نیز مردمی هستیم و چقدر انگار به هم میآییم ما؛ هم ملت و هم دولت، اینجا نه مردمان واقعیاند، نه هشدارها، اینجا انگار فقط مرگ واقعیست!
نظر شما:
فُک کاسپین، راهزنانِ هنرمند؟!