داستان ما و کرونا

یک سال به همین سادگی گذشت


۱۳۹۹/۱۲/۳۰ - ۱۲:۳۰ | کد خبر: ۱۲۳۸۹ چاپ
یک سال به همین سادگی گذشت

اختصاصی کلانشهر: پارسال همین روزها بود که کرونا خانه‌نشینمان کرده بود و هر روز یکی از گوشه‌ی خانه‌ای به روی تختی در بیمارستان و بعد هم به جایی در قبرستان منتقل می‌شد.

حسابی مراقب هم بودیم و دلمان نمی‌خواست بینمان فاصله بیوفتد. اغراق نیست اگر بگوییم اواخر اسفند سال ۹۸ همه‌ی مردم گیلان صدایشان را یکی کرده بودند تا در وضعیت قرمز این استان، جمعیت دیگری مهمانشان نشود. فریاد زدیم «لطفا جاده‌ها را ببندید» و نبستند و ما به این امید که کرونا هم بالاخره یک بیماری ویروسی زودگذر است به روزهایی نو در بهار سال ۹۹ امیدوار بودیم.

بهار آمد اما هنوز لبخندهای ما پشت ماسک‌هایمان پنهان بود، بهار رفت و ما هنوز نمی‌توانستیم عزیزانمان را با خیال راحت در آغوش بگیریم، ببوسیم یا نوازش کنیم.

برخی می‌گفتند هوا که گرم شود کرونا هم می‌رود اما این ویروس تاج‌دار سرسخت‌تر از این حرف‌ها بود. تابستان تلخی را که شروع کردیم، کرونا تلخ‌تر و وضعیت نامناسب اقتصادی سخت‌تر کرد و وقتی به پاییز رسیدیم نگران این شدیم که نکند «آنفولانزای فصلی» نیز قوز بالا قوز شود و دست ما در پوست گردو بماند و خودمان کماکان در این زندگی محافظت‌شده.

پاییز را هم طی کردیم و باران‌های گیلان دیگر لذت سابق را نداشتند چون نمی‌شد با خیال آسوده یک نفس از هوای تازه‌ی پاییز گیلان را توی سینه داد.
زمستان که شد آرام آرام خبر واکسن رسید و ما خوشحال از اینکه بالاخره تمام می‌شود این رنج؛ اما هزار اما و اگر دلهره را در دلمان ماندنی کرد. هنوز آدم‌هایی که دوستشان داشتیم دسته دسته می‌مردند و ما کاری از دستمان بر نمی‌آمد.

حالا هم به انتظار بهاری دیگریم؛ خسته و صبور و زخم‌خورده از اینهمه زخم که چندسالی است خوب نشده‌اند. شاید شعر هوشنگ ابتهاج راوی رنجی باشد که این روزها و این ماه‌ها و این سال‌ها کشیده‌ایم؛ ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما می‌آید؟