شهدای کربلای ۵ خیلی زیاد بودند. سالها بعد متوجه شدم که حدود ۷۵۰۰ نفر شهید و حدود ۳۵۰۰ نفر مفقودالاثر در عملیات کربلای ۵ داشتیم که سهم گیلان حدود ۵۰۰ شهید بود
کلانشهر؛رضا حقی،کارگردان- این روزها مصادف است با سالگرد عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ که در سال ۱۳۶۵ در شلمچه صورت گرفت. یادآور خاطرات دردناکی از آن روزها است. تعداد زیاد شهدای آن عملیات در طول جنگ و فوت پدرم در آن سال همزمان شده بود.
سال ۶۵ چون در واحد تبلیغات جنگ بودم مسئولیت گرفتن عکس از شهدا نیز با من بود، برای اولین بار بود که وارد معراج شهدا میشدم. تا از شهید آذرخش دروی پور که بر اثر اصابت گلوله خمپاره شهید شده بود، عکس بگیرم. آذرخش فرزند آقای ابراهیم دروی پور از پیشکسوتان عکاسی در رشت بود (که مجسمه او در خیابان سعدی در حال عکاسی کردن، روبروی ساختمان سازمان فرهنگی شهرداری نصب شده است )
با نشان دادن برگه ماموریت وارد معراج شهدا شدم جایی که همه شهدای عملیات در آنجا جمع شده بودند تا بعد از شناسایی و کارهای اولیه هر شهید به شهر خودش اعزام شود. از میان انبوهی از شهدا عبور میکردم. توان در دست گرفتن دوربین عکاسی را در دستانم نداشتم، آن را به گردنم آویزان کردنم. با چشمانی پر از اشک مشغول خواندن اسامی شهدا شدم، آذرخش را پیدا کردم. خمپاره به بدن او برخورد کرده بود و رودههایش از بدنش بیرونزده بود. هر کاری کردم نتوانستم دوربین را تنظیم کنم. چون اشک امانم نمیداد. دریچه دیافراگم دوربین را حدودی تنظیم کردم و چند عکس گرفتم. از معراج بیرون آمدم.
بعد از عملیات کربلای ۴، که عملیاتی لو رفته بود و به همین خاطر زود تمام شد. برای فوت پدرم چند روز به مرخصی آمدم. بعد از برگشتم از مرخصی حدود ۱۵ روز بعد از عملیات کربلای ۴، عملیات کربلای ۵ شروع شد. من برای بار دوم به معراج شهدا رفتم. باخودم گفتم این بار با توجه به تجربه بار اول شاید بتوانم از شهدای گردان خودم عکس بگیرم. ولی این بار بلافاصله بعد از ورود شوکه شدم تعداد شهدا قابل مقایسه با دفعه قبل نبود. با نیسان پیکر شهدایی که روی هم افتاده بودند را میآوردند و همهجا از پیکرهای شهدا پر شده بود. من مات و مبهوت شده بودم. راه رفتن دست خودم نبود. انگار چند سانتیمتر از روی زمین بلند شده بودم. چند قدم جلوتر چند کانتینر بزرگ مخصوص حمل گوشت را دیدم تا سقف پراز پیکر شهدا بودند که بوسیله بچههای تعاون تخلیه میشدند تا از روی پلاک شناسایی و به شهرهایشان اعزام شوند.
با گذشت ۳۴ سال هنوز وقتی این کانتینرها را میبینم حالم بد میشود. شهدای کربلای ۵ خیلی زیاد بودند. سالها بعد متوجه شدم که حدود ۷۵۰۰ نفر شهید و حدود ۳۵۰۰ نفر مفقودالاثر در عملیات کربلای ۵ داشتیم که سهم گیلان حدود ۵۰۰ شهید بود.
نتوانستم عکس آذرخش را به پدر نشان دهم
عکس آذرخش را وقتی مرخصی آمدم با خودم آوردم و به عکاسی آقای دروی در پاساژ فاتحی خیابان علمالهدی رفتم. خودم را معرفی کردم و گفتم همرزم پسرش هستم او آنقدر از آذرخش با حرارت حرف زد، از ورزشکار بودنش، از با ادب بودنش و ازخاطراتش، من نتوانستم عکس فرزندش را به او نشان بدهم. یک بار دیگر بعد از گذشت چند سال عکس را با خودم بردم که به او بدهم ولی بازهم با شنیدن حرفهای او که پر از انرژی بود نتوانستم عکس را به او نشان بدهم. نمیخواستم اذیت شود. هر بار پیشش میرفتم و عکسی میگرفتم. من هیچ وقت از جریانات و خاطره آن روز با او هیچ نگفتم.
به فرمانده گردان گفتم نمیخواهم دیگر در تبلیغات باشم. موافقت نکرد گفت من نیروی مثل تو ندارم که هم عکاسی و فیلمبرداری بلد باشد وهم خطاطی بکند. پیشنهاد دادم پس رویه را عوض کنیم به جای عکس گرفتن از شهدا از همه بچههای گردان در زمان زنده بودن عکس میگیریم و با آنها مصاحبه میکنم. تأثیرش بهتر است تا اینکه عکس تکه تکه شده فرزندشان را به آنان نشان دهیم. قبول کرد. گفتم، اولین عکس را از شما شروع میکنم. خوب بمون یک عکس حجلهایی از شما بگیرم خندید وگفت تا نان وخرمای تورا نخورم نمیمیرم! گفتم دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد -
فرمانده ما کرمانشاهی بود حاج شاهرخ دایی پور(سه سال پیش سوریه شهید شد) گفت باشد همین کاری را که میگویی انجام بده، برو از همه بچهها عکس بگیر و مصاحبه انجام بده.
راهی برای شرمندگی کمتر
عکس و مصاحبه را بعد از شهادت برای خانوادههایشان میفرستادم. عکس از همه بچههای گردان داشتم همراه با مصاحبهایی که هم گریه داشت وهم خنده. وقتی خانواده شهدا صدای بچههایشان را میشنیدند انگار یک دنیا را به آنها دادهایم. عکسهایی که حتی چند لحظه قبل از شهادت در شلمچه گرفته بودم. عکس شهیدامیر پر دل خوشحال از لاهیجان و اکبر عظیمیها از قزوین شاید یک دقیقه قبل از شهادت بود با خیال راحت عکس شهدا و صدایشان را به خانوادهها میدادم و خاطرات آنها را برایشان تعریف میکردم از اینکه راهی پیدا کرده بودم تا کمتر خجالت بکشم احساس بهتری داشتم. هنوز هم با شرمندگی سر قبر شهدا میروم. نمیتوانم در آنجا خیلی حضور داشته باشم. فاتحهایی میخوانم و میروم هنوز از آنها خجالت میکشم.
میدانید گردان رفته و گروهان برگشته یعنی چه؟
خیلی از آنان به من از روی شوخی میگفتند - سره خور - تمام روز دوربین دستم بود و به بعضیها میگفتم که نور بالا میزنی بذاریه عکس ازت بگیرم. معمولاً میایستادند تا عکسی بگیرم و تیکهای به من میگفتند و میخندیدیم. بعد از جنگ دیگه دست و دلم به عکاسی نرفت. خیلی مشکل است به نسل امروز انتقال بدهیم که ۵۰۰ نفر غواص رفتند ۳۰۰ نفر برنگشتند یعنی چی؟! گردان رفتند و گروهان برگشتند یعنی چی؟! بچههایی که آن سالها در میدان بودند الان در میدان حضور ندارند. نمیدانم چطور مسئولین ما رویشان میشود مراسم در مزار شهدا میگیرند. بسیاری از افراد شورای شهر، فرمانداران، استانداران، بخشداران، شهرداران و مدیران کل کارشان را از مزار شهدا شروع میکنند. چطور رویشان میشود؟! آقای استاندار، آقای فرماندار، آقای شهردار، آقای مدیرکل نمیدانم کدام عملیات بودید، نمیدانم چه تعداد شهید از نزدیک دیدهاید، نمیدانم چقدر از حجم زیاد خمپاره و توپ دشمن ساعتها در سنگر زمین گیر شدهاید، نمیدانم چقدر در آب سرد اروند وسط سرما غوطه ور شدهاید، نمیدانم چند نفر در بغل شما شهید شدهاند، نمیدانم چقدر از این عملیات به آن عملیات رفتهاید، نمیدانم چقدر با یادآوری آن خاطرات اشک از چشمانتان جاری شده.
تخصص و تعهد کجاست؟
میدانید چند بار از نوشتن این یادداشت چشمهایم خیس شد؟ میدانم چقدر از این فرمانداری به آن فرمانداری میروید میدانم میخواهی فرماندار بشوی که بعد معاون استاندار شوی، میدانم میخواهی استاندار شوی که بعد وزیر شوی، میدانم که وزیرمی شوی اگر باز هم نشد دوباره استاندار شوی، اگر نشد نماینده میشوی، میدانم وقتی استاندار میشوی میخواهی سهم همه افراد ذی نفوذ و قدرت را در نظر بگیری، میدانم افراد را بر اساس لیاقتشان انتخاب نمیکنی، میدانم آدمها را بر اساس سفارش صاحبان قدرت انتخاب میکنی، میدانم آدمها را از روی محل تولد شهرشان انتخاب میکنی، میدانم آدمها را از روی ارتباطاتی که میتوانند ایجاد کنند انتخاب میکنید.
در آن سالها توانایی عکس گرفتن از اجساد شهدا را نداشتم به فرمانده گفتم دیگر نمیتوانم این کار را بکنم با انتقال من موافقت کن یا رویه را عوض کنیم و موقع زنده بودن از آنها عکس بگیریم نه بعد از شهادت، فرمانده با انتقال من موافقت نکرد و گفت دیگران تخصص تو را ندارند رویه را عوض میکنیم از زنده بودن آنها عکس بگیر.
حداقل سر قبر شهدا نروید!
آقای استاندار، آقای فرماندار اگر نمیتوانید تقاضای انتقال کنید و یک کار دیگر در این مملکت انجام دهید حداقل رویهتان را عوض کنید و فقط سر قبر شهدا نروید. فقط ذرهایی از اخلاص آنها را چاشنی کار کنید و به فکر زندهها باشید. باری از روی دوش مردم بردارید. سالهای زیادی مردم هزینه ناکارآمدی مدیران را دارند میدهند که از این مقام به مقام دیگرمی روند. فرقی بین چپ و راست هم ندارد. میخواهند فقط مدیر باشند.
چرا استاندار، فرماندار، بخشدار یا شهرداری نداریم که یکبار قبول کنند چون تخصص ندارند استعفا دهند و مدام از این استانداری به آن استانداری یا از این فرمانداری به آن فرمانداری از وزارت به وکالت از وکالت به وزارت نروند! آخر مگر اینها در چند رشته متخصص هستند هیچ کدام اینها حرفهای شهید چمران را نشنیدهاند که میگوید - آن کسی که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد بیتقواست - چرا دراین چهل ساله انقلاب همه انتصابها «به جا و شایسته» است! وهمه به شما تبریک میگویند به بومی بودن شما افتخار میکنند و رگ گردن درشت میکنند
علیرضا عصار حس و حال امروز شما را خوب میخواند
دوستانی که دم از جنگ میزنند
از تیرهای نخورده چرا لنگ میزنند
بیهوده دل مبند بر این تخته روی آب
روزی تمام اسکلهها زنگ میزنند
نظرات شما:
سلام خیلی غم انگیزه
مخصوصا اونجا که وارد معراج شهدا می شی خیلی خیلی بغض انگیزه
خداقوت
از این فعالیت ها ودردمندی ها...
قلم ات درباره کربلای۵ نابودم کرد
سلام
عالی بود..
یادش بخیر
حسابی رفتم به روزهای عملیات کربلای۵...
خداوند درجات شهدای مان را عالی تر کنه..
خدا گلچینه.
تا جایی که یادم هست،این شهدا خوشنام ترین رزمنده در گردان مابودند..
شهید دروی پور جوان خوشتیپ , خوش اخلاق و ورزشکار بود. عادت داشت همیشه به کمرش چفیه می بست. من هم وقتی پیکرش رو دیدم از روی چفیه ای که به کمربسته بود شناختم. چون فقط یک تکه ازان پارچه به داخل شکمش چسپیده بود.
شهیددروی را به انزلی انتقال داده بودیم.و در تشییع . شهید جمعیت عظیمی امده بودند...
امیر پردل خوشحال هم یکی از گلهای زیبای باغ شهادت بود..
به قول فرمانده گردان که در مراسم شهیدپردل لاهیجان دروصف این شهیدگفته بود.امیر هم پردل جرآت بود هم خوش حال..
شهید عظیمی ها هم یکی از نام اوران گردان ما بود.
برای تشییع این شهید،شهر قزوین واقعا تعطیل شده بود،و تا تاکستان تعداد زیادی ازمردم برای استقبال امده بودند...
یک شهید دیگری هم داشتیم که خودش دودقیقه قبل ازشهادتش بمن گفته بود.باکمال تعجب یک خمپاره درست خورد بهش واثری ازش نمانده بود...
خداهمه مارا به راه شهدا هدایت کند
انشالله
نظر شما:
فعلا یکبار خوندم وفقط اشک ریختم
باید دوبارو شاید بارها خوندش
نظر دهید - پسندیدم 1