بعد از تمام شدن نمایشها به من گفت دیگر آرزویی ندارم. امروز نبض شهر در دست تئاتریها بود و مردم چقدر خوشحال بودن از دیدن این همه تئاتر خیابانی. این بهترین روز زندگی من بود. آرزوی پنجاه ساله من امروز محقق شد
اولین دیدار من با او به سال ۱۳۶۱ بر میگردد. نمایش رولت روسی نوشته محسن مخملباف را کارگردانی کرده بودم و از طرف دبیرستان جهاد فرهنگیان بین مدارس مقام اول را به دست آورده بودیم. جهت اجرای عمومی در سالن سردار جنگل حاجی تئاتر ما را بازبینی کرد تا مجوز اجرا بدهد. بعد از دیدن نمایش گفت خوب است میتوانید اجرا کنید. گفتم مرا راهنمایی کنید. چند ایراد به بازی من گرفت و چند مورد درباره کارگردانی، تحلیل کار و میزانسن گفت. وچند پیشنهاد عملی به من داد. من محو صحبتهای او شده بودم. پرسید گوش میکنی؟ گفتم آره، باز هم بگید. در آن سالها نه کتاب آموزشی بود، نه مدرسی، نه جزوهای. انگار از آسمان یکی برایم نغمه میخواند. چند مورد دیگر گفت. گفتم میشه باز هم ایرادات را بگویید گفت نه فعلا برای سن تو همین قدر بس است!
یک تنه در مقابل همه کس میایستاد
دهه ۶۰ و ۷۰حرف اول و آخر تئاتر استان را او میزد. همان موقع کسانی که از او گلایه داشتند به آنان میگفتم موقعی قدر حاجی را میدانید که بازنشسته شود، تازه میفهمید چه کسی را از دست دادهاید. صفر تا صد جشنوارههای استانی و منطقهای تئاتر در رشت، از اخذ بودجه از تهران گرفته تا همه کارهای جشنوارهها را انجام میداد. یک تنه در مقابل همه کس میایستاد. برای او مدیر کل، وزیر و مسئول هراست و معاون نداشت. پای حرفی که میزد میایستاد.
سال ۷۵ به نمایشی مجوز اجرا داده بود و حراست اداره خواست نمایش را تعطیل کند. حاجی گفت، من به این نمایش مجوز دادهام اگر نظر من را قبول ندارید من را عوض کنید حق ندارید نمایش را تعطیل کنید، و نمایش اجرا شد.
بعد از بازنشسته شدن او بچههای تئاتر حرف مرا تأیید کردند. بعد از او کارشناس تئاتر اداره ارشاد دیگر آن جایگاه را نداشت تا سالها نتوانستند کسی را جایگزین او کنند و بعد هم که هر چند وقت کارشناسی تعیین میشود و عوض میشود دیگر برای کسی مهم نیست کارشناس استان کیست چون هیچ کدام از کارهایی را که حاجی انجام میداد نمیتوانند انجام دهند. جایگاه تاتر استان در تهران بعد از حاجی دچار مشکل شد و هنوز به همان شکل باقی است.
در تمام این سالها هر جا جمعی از تئاتریها را دیدهام، گفتم حاجی هم باید حضور داشته باشد. در دهه ۷۰ او اداره ارشاد بود و من حوزه هنری گیلان.
درکل کشور کل کل این دو اداره در کارهای هنری زبانزد هنرمندان بود. ولی ما در استان هیچ مشکلی با هم نداشتیم.
وقتی نمایشهای اکبر رادی در رشت به روی صحنه رفت
بعد از انقلاب به دلایل نامعلومی به نمایشهای استاد اکبر رادی در گیلان مجوز اجرا نمیدادند. در حوزه هنری سه نمایش از آقای رادی، نمایش پلکان به کارگردانی رضا میرمعنوی، نمایش آهسته با گل سرخ به کارگردانی حسن پورسیفی و نمایش مرگ در پاییز به کارگردانی علیرضا پارسی را همزمان روی صحنه بردیم.
برای استاد رادی در رشت تجلیل برگزار کردیم. تا این تابو برداشته شود و بعد از آن مجله سوره حوزه ویژه نامهای برای استاد رادی منتشر کرد. استاد رادی به پاس این تجلیل، دستنویس نمایش بوی باران لطیف است خود را برای اولین بار در ایران قبل از اجرای تهران در اختیار ما گذاشت. این نمایش توسط رضامیر معنوی در آن سال در جشنواره کشوری همه جوایز از جمله بازیگری زن، مرد، کارگردانی و نمایش منتخب را از آن خود کرد و حاجی عسگری پیش من آمد و گفت به آقای رادی بگو اجازه بده میخواهم نمایشآمیز قلمدون او را کار کنم. او فکر میکند من جلوی آثار او را در این سالها گرفتم ولی من در این مورد تصمیم گیر نبودم. با آقای رادی صحبت کردم و حاجی آن نمایش را روی صحنه برد.
وقتی «روز رشت» بهترین روز زندگی مرد تاتر گیلان شد
در جریان روز رشت سال ۹۴ وقتی حدود ۵۰ گروه نمایشی از سبزه میدان تا شهرداری و از آنجا تا سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری آن روز را جشن گرفتند. و حدود ۱۲۰ اجرای نمایش داشتیم. حاجی به اتفاق آقایان انوش نصر، میرمعنوی، پارسی و پورسیفی از اول تا آخر کارناوال با ما بود. بعد از تمام شدن نمایشها به من گفت دیگر آرزویی ندارم. امروز نبض شهر در دست تئاتریها بود و مردم چقدر خوشحال بودن از دیدن این همه تئاتر خیابانی. این بهترین روز زندگی من بود. آرزوی پنجاه ساله من امروز محقق شد.
کُتم را در میآورم و میرقصم
فردای آن روز به علت دعوای بین شهردار و شورای شهر رشت کل حرکت آن روز را زیر سؤال بردند. گفتند در یکی از نمایشها دختر و پسر کنار هم رقصیدند. حتی کار به دستگیری مدیرعامل وقت سازمان فرهنگی ورزشی آقای قانع منجر شد. هنرمندان تئاتر همه مضطرب شده بودند و قرار شد انجمن نمایش سازمان فرهنگی به اتفاق من فردای آن روز به جلسه شورای شهر برویم و جوابگوی مسائل پیش آمده باشیم. حاجی شب به من زنگ زد گفت چه برنامهای داری. گفتم فردا میخواهیم به شورای شهر برویم جهت ادای توضیحات. گفت نرو. تو الان در تیررس مستقیم هستی. بگذار من با آنها میروم. حاجی به اتفاق آقایان انوش نصر، مجید پرکار و محمد پورجعفری به شورا رفتند.
حاجی در آنجا گفت انجمن نمایش سازمان فرهنگی شهرداری در این یکسال کارهایی انجام داد که سی سال در ارشاد نتوانستیم انجام دهیم. شما چطور میگویید این رقص بوده است. من کُتم را در میآورم برای شما میرقصم تا شما متوجه شوید فرق بین رقص و غیررقص چیست. به عنوان کارشناس میگویم این رقص نبود شما فکر میکنید متخصص این کار هستین که نظر میدهید؟ چی از جان این بچهها میخواهید؟ خلاصه کار از توبیخ و تشر به هنرمندان عوض شد و اعضای شورا عذرخواهی کردند و از هنرمندان دلجویی کردند.
در انتخابات خانه تئاتر به حاجی پیشنهاد دادم کاندیدای خانه تئاتر شود. شک داشت. گفت با این سن و سال حالشو ندارم. اصرار کردم خندید گفت باشد با طناب تو میروم داخل چاه. بعد از انتخاب شدن خوشحال بود که بازهم مورد پذیرش اهالی تاتر قرار گرفته است.
حاجی حرف خودش را میزد
در دیدار هیئت امنای انجمن نمایش و خانه تئاتر و چند تشکل تاتری دیگر با استاندار وقت دکتر سالاری، به حاجی گفتم شما مجری باش گفت نه. تو مجری باش من میخواهم بیشتر حرف بزنم. حرفهایی زد به مذاق مدیر کل وقت ارشاد خوش نیامد ولی حاجی حرف خودش را میزند و فرقی برایش نمیکرد کی خوشش بیاید و چه کسی خوشش نیاید.
حاجی در هیچ مجلسی زینت مجلس نبود، حرفهای یکی به نعل و یکی به میخ نمیزد، اصل جنس بود. خودش بود و فکر خودش. حرفهایی که میزد خوشایند مسئولین حاضر نبود. حرف خودش رو بدون تعارف میزد.
به من میگفت در جلسات هر دوی ما حرف نزنیم بهتر است. پرسیدم چرا؟ گفت حاضرین تحمل حرفهای دو تا کله خراب را با هم ندارند! یا تو حرف بزن یا من حرف میزنم!
جشن 52سالگی ازدواج
حدود بیست روز پیش به او تلفن کردم و گفتم میخواهم شما را ببینم. پرسید ماجرا چیست؟ گفتم میخواهم یادداشتی بنویسیم در مورد مقایسه عملکرد مدیران کل ارشاد در بعد از انقلاب. چون شما با همه اینها کار کردید. قرار گذاشتیم جلوی مجتمع خاتم حدود یک ساعت با من حرف زد و کلی خاطرات از آن دوران را برایم گفت. پرسیدم برنامه جدید چی داری؟ گفت میخواهم 52 امین سالگرد ازدواجام را جشن بگیرم. گفتم کیک هم میگیری؟ گفت آره. به شرطی که رقص چاقویش را تو بکنی! گفتم برای تو حرکات موزون چاقو هم میکنم، و کلی خندیدیم.
خانمش در مراسم تدفین به من گفت چقدر پشت تلفن با تو میگفت و میخندید. چی بهم میگفتید؟ من اشکامانم نداد جوابش را بگویم.
حاجی عسگری به تنهایی یک اداره ارشاد بود
آقای سخاوتامانی عکاسی که در این چهل سال انقلاب، مراسمی نبود که او را در حال عکاسی نبینم، جملهای زیبا در مراسم تدفین حاجی گفت - یک اداره ارشاد بود و یک حاجی عسگری، حاجی عسگری به تنهایی یک اداره ارشاد بود - راست میگفت او طی این سالها یک تنه اسم اداره ارشاد را بارها در اذهان عمومی زنده نگه داشت. با وجود او و کارهای که انجام میداد میفهمیدیم در استان، ادره ارشاد داریم.
اداره ارشاد به او جایگاه نداد او به اداره ارشاد منزلت میداد. او چه در زمانی که معاون اداره کل بود چه در زمانی که مسئول سالن سردار جنگل بود و چه زمانی که کارشناس مسئول اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی بود، همه این پستها به او جایگاه و مرتبهای ندادند. حاجی بود که به این جایگاهها شأن و منزلت میداد. حاجی سقف قدرت یک کارشناس در اداره ارشاد بود. حاجی، متر و معیاری برای نسلهای بعد به عنوان کارشناس است.
من فقط علی حاج علی عسگریم
بعد از اهدای دکترای افتخاری به آقایان انوش نصر رضا میرمعنوی به حاجی گفتم چرا مدارک خودت را نمیدهی تا دکترای تورا هم بدهند گفت رضا جان موقعی که خیلی از هنرمندان و مدیران کل دیپلم داشتند من لیسانس گرفته بودم. الان دکترا را میخواهم چه کار کنم. به شوخی گفتم پروفسور حاجی عسگری خوبه؟ گفت نه من دکترم نه پروفسور نه لیسانس من فقط علی حاج علی عسگریم.
راست میگفت، این عناوین اورا در چهار چوب قرار میداد اورا محدود میکرد او فقط علی حاج علی عسگری بود.
خدایش بیامرزد.
نظر شما:
برگزاری مسابقات هیجانانگیز و تخصصی با حضور داوران ملی و بینالمللی