کلانشهر/ بابک مهدیزاده:
۱
احتمالا ساسی مانکن را تا همین چند روز پیش، بخش بزرگی از جامعه ایرانی نمیشناختند. اما حالا، به لطف فضای مجازی و شبکههای اجتماعی و البته دلواپسیِ دلواپسان و تهدیدِ نماینده محترم مجلس و ترسِ وزیر محترم آموزش و پرورش، فکر نکنم کسی در ایران باشد که ساسی را نشناسد و حداقل آهنگ به یک باره معروف شدهاش “آقامون جنتلمنه” را نشنیده باشد. دیگر کوچک و بزرگ و پیر و جوان و شهری و دهاتی و باکلاس و خز ندارد. “جنتلمنه” اکنون حرف اول دنیای سیاست و هنر را میزند. تقریبا هم ردیف با خبر ناو آبراهام لینکلن و بالاتر از خبر تولد نتیجه ملکه بریتانیا. چرا؟ چون یک تصویر تار و از دور از ورزش صبحگاهی دختران یک مدرسه ابتدایی در فضای اینترنتی پخش شد، بعد دلواپسان شروع به مرثیهسرایی کردند که آی فرهنگ ما به قهقرا رفت و غربیها تا فلانجا نفوذ کردند، بعد نمایندگان مجلس اعم از لیست امیدیها که با هزار امید و آرزرو بهشان رای داده بودیم و اصولگرایان که زیاد امیدی بهشان نداشتیم صحبت از استیضاح وزیر آموزش و پرورش کردند، بعد علی مطهری که با حرفهایش درباره محصورین خوشحالمان میکرد و فردایش با نمایش مضرات ساپورت در مجلس متعجبمان میکرد ، استیضاح وزیر را کافی ندانست و خواستار اخراج مدیر مدرسه شد، بعد که وزیر دولتی که اسمش امید است و کلید رییسش چنان فریبمان داده بود که همه تخممرغهایمان را در سبدش چیدیم، وقتی دید هوا ناجوانمردانه پس است و بوی استیضاح به مشام میرسد متوسل به پلیس فتا شد تا دمار از روزگار متخلفین رقص و جنتلمنه دربیاورند. اما واکنش جامعه، مثل مجلسیها و دولتیها نبود. به یک باره فضای مجازی پر شد از دخترانی که روی میز کلاس درس با این آهنگ میرقصیدند، پسرانی که جلوی تخته سیاه میرقصیدند، نوجوانان دختر و پسری که توی کوچه و فروشگاه و مترو میرقصیدند و حتی خردسالانی که در مهدکودکها دست میزدند و شادمانه میرقصیدند و خلاصه اینکه هرجا را که نگاه میکردی چند نوجوان و حتی خردسال را میدیدی که بلند بلند میخواندند: “آقامون جنتلمنه، جنتلمنه” و از ته دل میخندیدند و قری هم لابهلای مزهپرانیهاشان میدادند. کار به جایی رسید که پدر و مادرها و نسلهای بالاتر که عمری از شهرام شبپره و ویگن پایینتر نمیآمدند، مخاطب این آهنگ ساسی شدند.
اینگونه بود که خیلی شیک و شسته رفته، در کمترین زمان ممکن، شهرت آقای ساسی مانکن به دورترین اقصی نقاط ایران رسید و کسی که به واسطه لسآنجلسی بودنش، اسمش جزو ممنوعات رسمی مملکت بود نه تنها نامش در رسانههای اصلاحطلب و دولتی برده شد که در اصولگراترین رسانههای کشور هم بارها و بارها تکرار شد تا نه فقط عامه مردم که مخاطبین اصولگرای مملکت هم وسوسه شوند و ببینند با چه بشری طرف هستند. حال دیگر همه ساسی را میشناسند و اگر جلوی وسوسهشان را گرفته باشند و سراغ آهنگهای دیگرش نرفته باشند، حداقل “جنتلمنه” را گوش دادهاند.
۲
متولدان دهههای ۸۰ و ۹۰ ایرانی تفاوتهای فاحشی با متولدان دهههای پیشتر دارند. به عبارتی جوانان و نوجوانان امروز، تفاوتشان با جوانهای دیروز در حد کهکشان است. طبیعی هم هست. سرعت تغییرات در دنیا، بروز تفاوتها را طبیعی جلوه میدهد. آنهایی که دهه پنجاهی و شصتیاند، انقلاب را یا با چشمِ خود دیدهاند، یا توسط خاطرات پدرانشان درک کردهاند، هراس و ویرانیهای جنگ را دیده اند، حماسهساز دوم خرداد بودهاند و همانطور که نسل قبلیشان یک انقلاب تاریخی را رقم زده بودند، این نسل هم توانست یک اتفاق تاریخی دیگر بیافریند و دورهای را از آن خود کند. این نسل تمام این سالها سرود ای ایران و یار دبستانی خواند و وطن پرستی و دموکراسیخواهی را جزیی از هویتش میدانست. نسلی که هم ناخواسته در انقلاب و جنگ هزینه داد و هم خواسته در دوران اصلاحات. از کوران حوادث گذشت و گذشت و آخرین شانساش را با شعار “امید و تدبیر” امتحان کرد. مدام از خودش گذشت تا به فردایی بهتر برای خودش و جمع برسد. اما شکست جزیی از زندگیاش شد و خود را “نسل سوخته” تعبیر کرد. حال هم هرآنچه میکند و به آن امید دارد برای نسل بعدش است. یعنی باز برای دیگری. اگر زمانی متولدین دهههای ۵۰ و ۶۰ برای خودشان و جوانیشان میجنگیدند، امروز میجنگند برای فرزندانشان تا مبادا همچون آنان نسل سوخته شوند. اما فرزندانشان که متولدین دهههای ۸۰ و ۹۰ هستند یکسره با آنها تفاوت دارند. نه انقلاب و شرایط انقلابی را دیدهاند و نه خون و آتش جنگ را. حتی سنشان قد نمیدهد که خاطرهای از دوم خرداد ۷۶ و شور و اشتیاق بعد از آن داشته باشند. تاریخ برایشان هویت ندارد. وطن هم آن معنایی که برای پدرانشان داشته را ندارد. پدرانشان حاضر بودند فدای خاک میهنشان شوند اما وقتی نوبت به فرزندانشان رسید، هر کاری کردند که زندگی را در مملکتی بهتر و آیندهدارتر دنبال کنند. این اواخر هم که نام فرزندانشان را طوری میگذارند که هم در ایران کاربرد داشته باشد و هم در غرب بر زبان بچرخد و سریعا در جامعه غربی حل شوند. اگر پدرانشان برای شعارهایی مثل حقوقبشر و ازادی بیان و حق انتخاب حاضر بودند هزینه دهند و جوانیشان را خرجش کنند، نسل امروز آخرین دغدغهاش، فدا شدن برای جامعه و جمع است. نسل امروز به شدت فردگرا شده است. به شدت لذتگرا. به شدت عام و به شدت جهانوطن. این نسل را دیگر نمیتوان با شعارهای جامعه مدنی و خندههای سیدمحمد خاتمی و عکس محمد مصدق و مهدی بازرگان وادار به کاری کرد. مگر آنکه سودش را آناً و فوری ببیند. بیچک ضمانت، حرف را باد هوا میداند. این نسل محصول همان سیاستهای آموزشی است که نسل ۵۰ و ۶۰ هم آن را دید با دو تفاوت بزرگ؛ اول در سرعت تحولات جهانی. جهان کوچک شد و ارزشها، جهانی. به طوریکه دیگر جای تعجب نبود که یک نوجوان ۱۴ ساله در مشهد همچون یک نوجوان ۱۴ ساله در نیویورک فکر کند و لباس بپوشد و زندگی کند. دوم سبک زندگی پدران بود. فرزندان دهه ۵۰ و ۶۰ که حاصل تربیت زندگی آرمانخواهانه پدرانشان، از نوع تساوی نوع بشر، بودند خسته از آن شعارها و آرمانها فرزندانشان را طوری تربیت کردند که اول “خودشان، بعد دیگران” را یاد بگیرند. اینگونه بود که نسلهای نیمه دوم ۷۰ و دهههای ۸۰ و ۹۰ به راحتی نسلهای ۵۰ و ۶۰ وارد مشارکتهای سیاسی همچون انتخابات نمیشوند و نخواهند شد، احزاب را به دیده تمسخر مینگرند و بر شعارهای وطنپرستی و آرمانخواهی پدران و مادرشان میخندند. زندگی را در لحظه تفسیر میکنند. لذت و شادی را مهمتر از ایثار و فداکاری میدانند. تجمل برایشان ارجح است بر ساده زیستی. نسل گوش به فرمانی نیستند. روشنفکر و استراتژیست و مصلح اجتماعی را به هیچ میانگارند و نظرشان را به نظر ستاره های هنری و ورزشی نزدیک تر می کنند. حتی همان ها را هم به راحتی آب خوردن به باد استیضاح میگیرند. این نسل، نسل سرکشی است. مطیع و رام نیست. هر آنگاه که دلش بخواهد و اراده کند زمین بازی را بههم میزند. مثل پدرانش اهل رعایت قواعد کلاسیک و اخلاقی بازی نیست. سیال و نامعلوم است. تا زمانی که نشناسیاش و درکش نکنی، کنترلش محال است. میخواهد زندگی کند. برای خودش زندگی کند. اگر در ایران نتواند همه جای دنیا، سرایش است و میرود. میرود تا زندگی کند. حکایت دهه نودیها از هفتاد و هشتادیها هم بدتر است. آیا واقعا میشود این نسل ها را کنترل کرد؟ دههها تربیت رسمی سیستم آموزش و پرورش و دانشگاه و دهها نهاد فرهنگی مانند ارشاد و صداوسیما با آن همه کنترل و نظارت و حساسیت و سانسور، آیا توانسته آدمهایی مذهبی که هیچ، حداقل نسلی مطیع، آرمانخواه و ملیگرا همچون متولدین دهه ۵۰ و ۶۰ تحویل جامعه دهد؟ یا اینکه باید گوشهایمان را تیز کنیم و بشنویم که این نسل، برای آنانی که توان درکش را ندارند، میخواند: “واسه همه حساسیتهات مرسی…”
انتشار یادداشت در کلانشهر به معنای تایید محتوای آن نیست و جهت اطلاع رسانی به مخاطبان منتشر میشود.