عکس دو نفره‌ی آن‌ها را گرفتم. مجید گفت حالا یک عکس تکی از پرویز بگیر، می‌خواهم خبر دوم را بدهم. پرسیدم خبر چی؟ گفت اول تو دوربین رو تنظیم کن روی صورت پرویز بعد من خبر را می‌گویم

عکس حجله ای وسط شقایق ها از ماووت عراق تا اشکورات رودسر 
اختصاصی کلانشهر: رضا حقی*- "ماشین‌نگاره" عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می‌گذرد و چهارشنبه هر هفته به قلم این نویسنده در کلانشهر منتشر می‌شود.(بیشتر بخوانید)

-چقدر قشنگه اینجا.

*چون خارج از کشوره! برای همین قشنگه.

-مگه الان توی خاک خودمون نیستیم؟!

*از ایران خارج شدیم الان ۵۰۰ متر داخل خاک عراق هستیم.

-منطقه عملیاتی به این قشنگی ندیده بودم عین اشکورات خودمونه چقدر گل گاوزبان و شقایق داره!

*اینجا دیگه بچه‌ها ول کن نیستند، فکر کنم باید روزی چند حلقه سی وشش تایی از این‌ها عکس بگیرم.

_پرویز در لحظه ترمز کرد و گفت راست می‌گی بیا اولین عکس خارج از کشور مرا الان بگیر. بعد هم نشست کنار جاده کنار گل‌ها.

*گفتم الان توی دره هستیم. عراقی‌ها راحت دید دارن روی ما. بذار برسیم سینه کش کوه بعد عکس بگیریم.

_گفت نه همین جا منظره‌اش قشنگتره. تازه اگر اتفاقی افتاد تو که خوشت میاد زیر عکس می‌نویسی پرویز چند دقیقه قبل از شهادت!

*گفتم من مطمئنم تو تا حلوای من را نخوری شهید نمی‌شوی. برو آن طرف‌تر تویوتا لندکروز تو هم توی عکس بیافتد.

همزمان با گرفتن اولین عکس صدای گلوله آمد و حدود صد متری ما به زمین خورد.

دو نفری روی زمین خوابیدیم. بعد از چند لحظه پرویز گفت یکی دیگه هم بگیر بعد بریم. گفتم اگر به من رحم نمی‌کنی به این دوربین رحم کن! بذار این عکسی که از تو گرفتم سالم توش بمونه سوار شو بریم.

سوار ماشین شدیم. پرویز گفت یک بار بدون ویزا آمدیم خارج کشور ببین چطوری برای ما زهر مار می‌کنند.

دیروز از بانه تلفن کردم خانه خودمان می‌گم خارج کشوریم مادرم باور نمی‌کند. بهش می گم مادر من، این همه رادیو تلویزیون می‌گه، ماووت عراق(یکی از روستاهای سلیمانیه عراق) را گرفتیم ما اینجاییم. ماووت عراق، خارج از کشور. می‌گه خارج از کشور نیست خط مقدم جبهه است!

پرسیدم شما الان چند روزه اینجا هستید؟ گفت حدود دوهفته است. از قمقمه‌اش آبی خورد وگفت شما چرا دیر کردید.

گفتم ما آخرین گروه بودیم که از اهواز آمدیم. بیا این عکس خارج از کشور جنوب را ببین چطوره.

نگاهی به عکس کرد و گفت اینجا کجاست گفتم پالایشگاه نفت بصره.

با تعجب پرسید مگرتا آنجا جلو رفته بودیم؟

با خنده گفتم نه تا نزدیکش رفتیم.

گفت این عکس که دیگه خیلی نزدیکه! گفتم لنز تله گذاشتم روی دوربین این قدر نزدیک افتاده.

شب رسیدیم کرمانشاه. حاجی هدایت گفت پرویز میاد وسایل بهداری رو ببره با آن برو ماووت.

گفت تا الان ۱۰ تا عکس بیشتر از من گرفتی چهارتایش را بیشتر به من ندادی بقیه را چیکار کردی؟

گفتم همه عکس‌ها را قرار نیست که به شما بدهم.

گفت چیکارش می‌کنی؟

گفتم این عکس‌ها مثل بیمه عمر است. اگر زنده ماندی موقع رفتن همه رو به شما جایزه می‌دهم اگر هم شهید شدید آن‌ها را می دهیم به خانواده‌ات.

خندید و گفت حق دارند بچه‌ها به تو می‌گویند سره خور!

خندیدم و گفتم خوبه این جوری همه از من حساب می‌برند! بالای تپه که رسیدیم پیاده شو یک عکس حجله‌ای کنار شقایق‌ها از تو بگیرم. حجله‌ات تمام رنگی می شه!

پرویز خندید و گفت تو شوخی شوخی داری سر مرا می‌خوری سره خور!

من که از دیشب سوژه گردان شدم.

پرسیدم چی شده مگه؟

گفت دیشب از ۲ تا ۴ شب سنگر کمین نگهبان بودم که صدای پای چند تا گشتی عراقی را شنیدم دوبار نارنجک پرت کردم خبری نشد صبح که هوا هم روشن شد جنازه‌ای دیده نشد.

پرسیدم یعنی توهم‌زده بودی. داد زد نه به جان مادرم. صدای پاهاشون نزدیک بود ولی حاجی شاهرخ دعوام کرد و گفت تا مطمئن نشدی نباید از نارنجک استفاده می‌کردی، ولی من مطمئن بودم حداقل دوتا سرباز عراقی بودند تازه بعد از انداختن نارنجک صدای پا را توی تاریکی می‌شیندم که داشتند فرار می‌کردند.

گفتم هیچ صدایی از آن‌ها بلند نشد. گفت نه من هم از از همین مسأله تعجب می‌کنم. پیاده شد و رفت بغل شقایق‌ها گفت اینجا خوبه برای عکس حجله‌ای؟! گفتم عالیه عکسشو گرفتم.

گفت بریم آن طرف یک عکس بگیر دره هم بیوفته.

تویوتای دیگه از روبرو رسید. راننده‌اش داد زد قهرمان وایستا عکس دوتایی بگیریم.

مجید از بچه‌های تدارکات گردان بود. پیاده شد. سلام وعلیک کردیم گفت قهرمان پرویز بیا یک عکس دونفره بگیریم. پرسیدن جریان قهرمان پرویز چیه؟! گفت مگه نشنیدی پرویز دیشب دو تا نارنجک پرتاب کرده به طرف نیرو‌های عراقی.

گفتم چرا اتفاقاً همین الان داشت برای من تعریف می‌کرد. پرویز گفت جنازه هاشون رو پیدا کردید؟! مجید خندید و گفت نه خودشون خونین و مالین صبح تسلیم شدند.

پرویز با خوشحالی گفت دیدین هی به من می‌گفتین توهم زدی. حالا دیدین.

مجید گفت برای همین می‌گم ‌یه عکس دونفره بگیریم قهرمان اگه تو نبودی آن دوتا عراقی دیشب دخل ما را آورده بودند. حالا یک عکس دونفره بگیریم؟

عکس دو نفره از آن‌ها گرفتم. مجید گفت حالا یک عکس از پرویز تنهایی بگیر می‌خواهم خبر دوم را بدهم. پرسیدم خبر چی؟ گفت اول تو دوربین رو تنظیم کن روی صورت پرویز بعد من خبر را می‌گویم.

گفتم من آماداه‌ام خبر را بگو!

مجید داد زد پرویز دیشب طی یک عملیات موفقیت‌آمیز با انداختن دوتا نارنجک دو قاطر عراقی را مجروح کرد و این دوتا زبان بسته خونین مالین صبح به اسارت نیرو‌های ما در آمدند.

من پشت سر هم چهار پنج تا عکس از دنبال کردن پرویز و فرار کردن مجید گرفتم.

*کارگردان تاتر

از خمام تا رشت به دنبال هم صحبتی و شطرنج
تلفن، بهانه ای برای حرف نزدن
خنده های سرخوشانه تا آج بیشه رشت بابت آزمایش پرماجرای آقاجان
اَبجی خَمَس داد!

نظر شما:

security code