تحلیل های سیاسی مسافر و راننده تاکسی در لب آب رشت

از تاکسی رشت تا تاکسی شانزلیزه فرانسه


۱۴۰۱/۰۵/۰۵ - ۰۹:۵۵ | کد خبر: ۲۴۰۶۲ چاپ

گفت داستان ما و خارجی‌ها عین همین لب‌آب خودمان است. آن‌ها گفتند آب را دیدیم ما هم به حرف آن‌ها اطمینان کردیم و شلوارمان را در آوردیم و مایو پوشیدیم ولی منظور اصلی آن‌ها را متوجه نشدیم.

از تاکسی رشت تا تاکسی شانزلیزه فرانسه
اختصاصی  کلانشهر : رضا حقی*- "ماشین‌نگاره" عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می‌گذرد و چهارشنبه هر هفته به قلم این نویسنده در کلانشهر منتشر می‌شود.(بیشتر بخوانید)

با دست مسیر مستقیم را به راننده نشان دادم. موقع نشستن راننده گفت تا لب‌آب بیشتر نمی‌روم. گفتم من هم تا لب‌آب می‌آیم.

راننده رو کرد به مسافر بغل دستی‌اش و گفت، معذرت می‌خواهم وسط صحبت‌های شما، بله می‌فرمودید.

مسافر مرد میانسالی بود که با حرارت صحبت می‌کرد، گفت بله عرض می‌کردم این که روش مذاکره نیست، آخر چند سال یک مذاکره باید طول بکشد. این‌ها دارند با ما لاس می‌زنند. در مذاکره باید جوری برخورد کنید که طرف مقابل حساب دستش بیاید. نه این‌که ما هر چه تعهد داده باشیم انجام بدهیم ولی آن‌ها فقط حرف بزنند و کاری نکنند، اقدام باید در مقابل اقدام باشد نه این‌که اقدام در مقابل حرف خالی.

راننده آهی کشید و گفت با همین حرف خالی ما را چندین سال معطل کردند. همه چی زندگی ما را هم، وصل کردند به تحریم... از گرانی مرغ و تخم مرغ گرفته تا اجاره خانه و تعویض روغن.
رضا حقی 8تیر.jpeg

حرف‌زن خوب نداریم، یکی باید باشد زبان پدر سوخته بازی این خارجی‌ها را بلد باشد، این‌ها سیصد، چهارصد سال است سر مردم دنیا کلاه می‌گذارند، حالا چه با زور، نشد با مذاکره و هزار جور کوفت و زهرمار و دودره بازی دیگر، کل دنیا را گول می‌زنند. مار خوردند افعی شدند.

مسافر باز هم با حرارت به حرف‌هایش ادامه داد.

ماباید حواسمان جمع باشد هر کشوری تو دنیا به فکر منافع خودش است ما باید مواظب باشیم سر ما کلاه نگذارند نباید درمذاکرات کم بیاوریم.

اگر در هیئت مذاکره‌کننده یک نفر مثل پدر من حضور داشت و در مقابل این‌ها می‌ایستاد. الان وضعیت ما اینجوری نبود.

پرسیدم ببخشید پدر شما دیپلمات هستند. نگاهی به من کرد و گفت نه قربان پدر مرحوم من دیپلمات نبود.

گفتم خدا بیامرزدش. پس چه کاره بودند که جایش توی تیم مذاکره‌کننده خالی است.

گفت خدا اموات شما رو هم بیامرزد. پدر مرحومم بازاری بود. خدا بیامرز دیابت داشت چون اهل پرهیز غذایی نبود دیابت به چشمش آسیب زد و تقریباً نابینا شده بود.

سال شصت و‌ُسه بود. آن زمان چون از نظر پزشکی نتوانستند کاری برایش داخل کشور انجام دهند ارز دولتی می‌دادند برای مداوا و برای کشور‌های اروپایی اعزام می‌کردند.

به خاطر همین برای عمل چشم پدرم راهی فرانسه شدیم تا آنجا مورد مداوا قرار بگیرد. راننده گفت پس با دلار هفت تومانی سوار تاکسی شانزلیزه هم شدید.

مسافر گفت بله یادش بخیر!

پرسیدم ببخشید این جریان مذاکره همان فرانسه اتفاق افتاد.

مسافر گفت مذاکره سیاسی که نکردیم. گفتم پس مذاکره پزشکی کردید.

مسافر گفت نه قربان، بحث روش برخورد با اروپاییان بود که گفتم جای مرحوم پدرم خالی است. با مترجم ما که یکی از هم شهری‌های ما بود و آنجا دانشجو بود رفتیم رستوران نهار بخوریم.

موقع غذا خوردن یک دفعه زرت صدایی آمد من گفتم حتماً اشتباه شنیدم. پدرم پرسید صدای چی بود گفتم هیچی.

مترجم ما خندید وگفت صدای باد معده بود اینجا بر خلاف ایران باد معده را توی جمع بد نمی‌دانند آزاد است.

موضوع خیلی به پدرم بر خورده بود. گفت عجب، یک لیوان آب بده بخورم. لیوان آب را به دستش دادم آبش را که خورد یک آروغ زد.

با شنیدن صدای آروغ، ببخشید انگار یک نفر وسط رستوران کثافت کرده باشد. کسانی که در رستوران بودند با تکان دادن سر خود و نگاه تأسف بار ما را بد جور نظاره می‌کردند. چند نفر بد وبیراه به ما گفتند چند نفر دیگر هم به قول گیلک‌ها به ما لوچان می زدند. مترجم از شدت خجالت سرش را بالا نمی‌آورد و گفت خیلی بد شد. این چه کاری بود کردی آقا جان.

پدرم به علت وضعیت بد بینایی نتوانسته بود عکس العمل کسانی را که در رستوران بودند را ببیند. پرسید چرا خیلی بد شده، چی شد؟

مترجم با ناراحتی جواب داد این‌ها آروغ را خیلی بد می‌دانند شما نباید در مکان عمومی آروغ می زدید.

پدرم با عصبانیت گفت آن‌ها در رستوران پشت سر هم زرت زرت صدا می‌دهند عین خیالشان نیست بعد از آروغ زدن من ناراحت می‌شوند.

من به خاطر این که فضا را عوض کنم گفتم هر کشوری آداب و فرهنگ خودش را دارد. پدرجان وقتی وارد کشور این‌ها شدیم بایستی به فرهنگ این‌ها احترام بگذاریم. اینجا برعکس کشور ما بادِ معده آزاد است ولی آروغ ممنوع است. پدرم مکثی کرد و گفت باشد من هم به فرهنگ این‌ها احترام می‌گذارم به مترجم گفت از این‌ها عذرخواهی بکن بگو چون ما فرهنگ شما را نمی‌دانستیم این اشتباه را انجام دادیم گفتم پدر جان حالا دیگر بیشتر ما را تابلو نکن یک چیزی بود تمام شد رفت.

پدرم با تحکم به مترجم گفت با صدای بلند از همه عذر خواهی بکن و علت را توضیح بده. مترجم حرف‌های پدرم را برای آن‌ها ترجمه کرد. بعضی از آن‌ها جواب مترجم را دادند چند نفر با خنده به غذا خوردن خود ادامه دادند و چند نفر دیگر باز هم به ما لوچان زدند.

پدرم به مترجم گفت شما باید این چیز‌ها را از اول به ما می‌گفتید ما که تا الان خارج کشور نیامده بودیم. نهار ما که تمام شد پدر پرسید پس گفتی این‌ها با بادِ معده مشکلی ندارند، مترجم گفت نه مشکلی ندارند پدرم بلافاصله پشت سر هم زرت زرت زرت چندین بار با صدای بلند شروع کرد به...

خدا بیامرز مگر دیگر ول می‌کرد من دیگر داشتم از خجالت می‌مردم.

همزمان من و راننده با مسافر می‌خندیم راننده گفت بابا دمش گرم خدا بیامرز چه رو کم کردنی انجام داد.

پرسیدم برخورد اروپاییان این دفعه چطور بود؟

مسافر گفت ظاهراً که ناراحت نشده بودند. هیچ، کلی هم می‌خندیدند چند نفر دست هم زدند. گفتم دست برای چی؟

مسافر گفت من هم تعجب کردم از مترجم پرسیدم این‌ها چرا دست می‌زنند با خنده گفت این بیچاره‌ها کلی زور می‌زنند هرچند ساعت یک صدای ضعیفی تولید می‌کنند پدر شما در عرض چند ثانیه همه را به توپ بست.

راننده که از شدت خنده اشکش در آمده بود گفت خدایی جای پدر مرحوم شما در هیئت مذاکره‌کننده خالی است با استفاده از فرهنگ خودشان یک جواب محکمی به آن‌ها می‌داد.

گفتم به نظرم خیلی مشکل است کار پدر مرحوم‌ ایشان را به زبان دیپلماتیک در بیاوریم!

راننده ترمز کرد و گفت این هم لب آب، بفرمایید.

رو کرد به من و گفت اینجا کجاست؟ گفتم رشت.

گفت نه دقیقاً اینجا که هستیم.

گفتم لب آب.

گفت داستان ما و خارجی‌ها عین همین لب‌آب خودمان است. آن‌ها گفتند آب را دیدیم ما هم به حرف آن‌ها اطمینان کردیم و شلوارمان را در آوردیم و مایو پوشیدیم ولی منظور اصلی آن‌ها را متوجه نشدیم.

پرسیدم منظور اصلی آن‌ها چه بود؟

راننده با لحن فیلسوفانه‌ای گفت؛

وقتی آن‌ها گفتند آب را دیدیم ما فکر می‌کردیم آب دریا را می‌گویند ولی در اصل منظور‌شان لبِ‌آب خودمان بود.

لب آب بر‌ای شنا کردن مناسب نیست، یک فاضلاب رو باز است که از وسط شهر رد می‌شود. حالا متوجه شدین؟

گفتم هضم این مسأله یعنی برخورد پدر مرحوم‌ایشان وتحلیل شما از لب آب برای من مشکل است.

زمان بیشتری نیاز دارم روی این مسائل فکر کنم.

کرایه را دادم و پیاده شدم.

الان چند روز است درگیر تحلیل‌های سیاسی این دو نفرهستم.

* کارگردان تاتر