سوال پیرمرد تنها در تاکسی رشت:

چرا کسی اشتباهی به من زنگ نمی زند؟


۱۴۰۱/۰۵/۲۶ - ۰۹:۴۱ | کد خبر: ۲۴۸۴۱ چاپ

گفتم چرا موضوع برای صحبت نداریم یا حتی جواب همدیگر را با نوشتن نمی‌دهیم و استیکر و ایموجی جای حرف زدن و نوشتن را گرفته است.

چرا کسی اشتباهی به من زنگ نمی زند؟
اختصاصی کلانشهر : رضا حقی*- "ماشین‌نگاره" عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می‌گذرد و چهارشنبه هر هفته به قلم این نویسنده در کلانشهر منتشر می‌شود.(بیشتر بخوانید)

راننده،بغل پیرمردی که با دست مسیر مستقیم به سمت استقامت رشت را نشان می‌داد ایستاد. پیر‌مرد کنار من، صندلی عقب تاکسی نشست. راننده با تلفنش حرف می‌زد؛ من تا ساعت ۷خودم را می رسانم شما آماده باشید به مادرت هم زنگ بزن بگو آماده باشد می‌ریم اونارو برمی‌داریم با هم می‌رویم عروسی.

آن هم چشم؛خداحافظ
پیرمرد مشتاقانه به حرفهای راننده گوش می‌داد.

موبایل دختر جوانی که جلوی ماشین نشسته بود به صدا درآمد. جواب داد؛ نزدیکم تا ده دقیقه دیگه می‌رسم.

تو کم کم بیا پایین

نه خَره! با سیما هم هماهنگ کردم.

دیگه امری ندارید میمون درختی! بای.
نگاه مهربان پیرمرد برایم جالب بود موبایل من زنگ زد. جواب دادم؛ سلام

مردی با صدای کلافه گفت پس چرا نیامدی؟

الان یک ساعت تو این گرما منتظر شما هستم.

گفتم فکر کنم اشتباه گرفتید

گفت مگر شما اُستا تقی مکانیک نیستی؟

گفتم خیر قربان.

گفت ببخشید و قطع کرد.
پیرمرد که داشت نگاهم می‌کرد گفت چقدر خوبه که با تلفن حرف می‌زنید. پرسیدم مگر شماره تلفن ندارید؟ با لحن غمگینی گفت چرا دارم ولی کسی به من زنگ نمی‌زند.
از لحن صدایش ناراحت شدم. پرسیدم یعنی بچه هایتان به شما زنگ نمی‌زنند؟

گفت فرزندی ندارم.

پرسیدم خانم شما هم طول روز سفارش خریدی چیزی ندارد که به شما زنگ بزند؟

سرش را تکان داد و گفت اصلا ازدواج نکردم.

جمله کم آورده بودم، ولی نگاه مهربان پیرمرد و اینکه احساس کردم دوست دارد حرف بزند باعث شد ادامه دهم، با خنده گفتم حتما دوستان کم حرفی مثل من دارید که حال تلفن کردن ندارند باز هم نگاهم کرد و گفت دوست زیادی نداشتم. دونفر بودند ازدوستان قدیمی،که آنهاهم در کرونا فوت کردند و من نتوانستم حتی در تشیع جنازه آنان شرکت کنم.
من تک فرزند بودم بعد ازچندین سال نذر و نیاز خدا منو به پدر و مادر مرحومم داد.

من تنها زندگی می کنم.
پرسیدم می توانم شماره تلفن شما را داشته باشم. پرسید برای چی؟ گفتم بعضی اوقات به شما زنگ می‌زنم تا صحبتی بکنیم.
نگاه ناباورانه ای به من کرد و گفت شماره‌ام را حفظ نیستم

گفتم تلفنت را بده یک تماس با تلفن شما می‌گیرم شماره شما روی تلفن من می‌افتد. تلفن را از جیبش در آورد و به من داد. پرسید کسی که به شما زنگ زد کی بود. گفتم نمی‌دانم اشتباه گرفته بود خنده تلخی کرد و گفت چرا اشتباهی کسی به من زنگ نمی زند؟
تلفنش را گرفتم و شماره خودم را گرفتم و دنبال جمله‌ای می‌گشتم که به او بگویم.
نگاهم کرد و گفت حتما زنگ می‌زنید؟ گفتم آره رنگ می‌زنم.

گفت آنوقت چی بهم بگیم حرف خاصی داریم به هم بزنیم؟دستش را گرفتم و گفتم اگر موضوعی خاصی برای حرف زدن نداشتیم راجع به همین موضوع صحبت می کنیم. پرسید راجع به کدام موضوع؟

گفتم چرا موضوع برای صحبت نداریم یا حتی جواب همدیگر را با نوشتن نمی‌دهیم و استیکر و ایموجی جای حرف زدن و نوشتن را گرفته است.
با تعجب پرسید استیکر و ایموجی چی هست؟ رو به راننده گفتم آقا من اینجا پیاده می‌شوم در حال پیاده شدن به پیرمرد گفتم بهت زنگ می‌زنم راجع به ایموجی و استیکر با هم صحبت می‌کنیم.

*کارگردان تاتر