صبح وقتی از خواب بیدار شدیم من و جمال از دیدن هم تعجب کرده بودیم صورت، گردن و دستهای ما پر از لکههای قرمز بود. جمال گفت این هم از سرخجه ما چطوری لپ گلی!
-چرا بغل سنگرها کسی نیست، نیروها کجا رفتند؟
جمال در حالی که ترمزدستی را میکشید نگاهی به دامنه کوه انداخت و گفت وضعیت مشکوکه، تا بحال منطقه عملیاتی را اینقدر خلوت ندیده بودم.
-تو چرا اینقدر امروز میخوابی؟
گفتم دیشب یک دیدهبان اومد سنگر ما خوابید از خروپف او نتوانستم بخوابم.راست میگویی تو مسیر هم ماشین کمتر تردد میکنه مشکوکه. نکند عراقیها ماووت را از ما پس گرفتند من و تو خبر نداریم؟!
-جمال گفت یک خورده صبر کن ببینیم چه خبر شده.
ترمز دستی را تا آخر بالا کشید از تویوتا پیاده شد نگاهی به اطراف کرد و گفت آدمی نمیبینم.
از این دره چیزی خوب معلوم نیست از این سینه کش بالا برویم معلوم میشود چه خبر است.
سوار شد، ترمز دستی را پایین آورد و حرکت کرد.
-گفتم کی میخواهی ترمز این ماشین را درست کنی اشاره به ترمز دستی کرد و گفت پس این چیه؟ گفتم اینتر مز دستیه، الان ۲۰ روزه داری با ترمز دستی رانندگی میکنی. خندید و گفت تازه به این عادت کردم خیلی حال میده.
-گفتم جمال یک بویی برای تو نمییاد؟ فکر کنم بوی سیر باشه.
-گفت شاید از کنسروهایی که پشت ماشینه یکی باز شده بوش در آمده.
-گفتم کنسرو خاویار بادمجان که سیر نداره.
-گفت برای من که بویی نمییاد.
از دور آمبولانسی به ما نزدیک میشد. گفتم خلاصه یک ماشین در مسیر دیدیم آمبولانس که نزدیک شد وایستاد. شیشههای گل آلود آمبولانس پایین آمد راننده و نفری که بغل دست راننده نشسته بود روپوش سفید پوشیده بودند. و هر دو نفر ماسک زده بودند.
-راننده آمبولانس گفت مگه ماسک ندارید؟ جمال گفت چرا داریم توی ماشین هست. راننده گفت مگه نمیدانید عراق شیمیاییزده!
-پرسیدم کی شیمیاییزده؟
-گفت الان، حدود نیم ساعت است.
-جمال گفت توی مسیر جاده بودیم متوجه نشدیم.
-راننده آمبولانس گفت یعنی بوی سیر و سبزی هم متوجه نشدید حالیتان بشود.
-گفتم چرا همین الان داشتیم این صحبت رو میکردیم.
-راننده آمبولانس گفت این هم متوجه نشدید نیروها از داخل دره رفتند بالای کوه تا کمتر در معرض شیمیایی باشند؟
-جمال گفت چرا از همدیگه الان داشتیم همین سؤال رو میپرسیدیم که نیروها چی شدند پس واسه همینه این پایین کسی پیدا نیست؟
-راننده آمبولانس گفت بله خوب الان دیگه چرا ماسک نمیزنید؟
-گفتم من نمیتوانم با ماسک خوب نفس بکشم. اکسیژن کم میآورم.
-جمال گفت موقعی که ته دره بودیم باید ماسک می زدیم الان که دیگه بالای کوه هستیم فایدهای ندارد. حالا چه نوع شیمیایی هست؟
-راننده در حالی که پیاده میشد گفت تاولزا، از نزدیک صورت جمال را دید و گفت دستهایت را بالا بیار ببینم پرسیدم دنبال چی هستی.
-گفت میخواهم ببینم دانههای قرمز زدید یا نه.
-گفتم تاولزا نزدند مگه؟
-گفت از اول که تاول نیست اول یک سری دانه قرمز میزند بعد قهوهای میشود بعد تبدیل به تاول وبعد میترکه و تبدیل به چرک می شه.
-جمال گفت در حد سرخجه خودمان است اشکال ندارد.
-سری تکان داد و گفت با ماسک، بسته آمپول و پودر ضد شیمیایی را هم دارید؟
-گفتم آره توی ماشین هست.
-پرسیدالان کجا میروید؟ گفتم بانه.
-گفت یک سر به بیمارستان بزنید. خودتان را نشان بدهید و برای دانهها دارو بگیرید.
-پشت ماشین چی دارید؟ جمال گفت همه سهمیه کنسرو گردان را اشتباهی خاویار بادمجان دادند میخواهیم ببریم عوض کنیم تن ماهی و لوبیا بگیریم.
-گفت همه را معدوم کنید با خودتان به شهر نبرید.
-پرسیدم چند روز طول میکشه تاولها خوب بشوند؟
-گفت بستگی به فاصله شما با محل اصابت گلوله و مراقبت شما دارد ولی اگر جزیی باشد معمولاً یکی دو ماه طول میکشد تا خوب شود ولی تا سال ۱۳۷۶همین موقع اردیبهشت و خرداد به صورت لکههای قهوهای در صورت و گردن و دستها که در معرض مستقیم شیمیایی بودند ظاهر میشوند و بعد محو میشوند.
-گفتم یعنی تا ده سال دیگه؟!
-گفت متأسفانه بله.
-جمال گفت میخواهی ما را بترسانی؟!
-خندید و گفت ترساندن چیه برادر من اگرشما دوتا بیکله ترسیده بودید که الان ماسک می زدید نه اینکه با من چانه بزنید و سؤال نکیر منکر از من بپرسید.
-پرسیدم عوارض دیگه هم دارد؟ گفت بستگی به شدتش دارد اگه زیاد استنشاق کرده باشید ریه هاتان حسابی درگیر میشود،توی جاده شیشههای ماشین شما پایین بود جمال گفت نه خرابه، پایین نمیآید گفت بهتر شد که خراب است کمتر در معرض شیمیایی بودید.
سوار آمبولانس شدند و رفتند. جمال گفت حالا دیدی ماشین خراب چی به درد میخورد، اگر شیشهها پایین میآمدند الان وضع ما خیلی خراب بود.
گفتم واقعاً تا ده سال دیگه این موقع سال خال خالی میشویم؟
جمال با خنده گفت ببین تا ده سال دیگه زنده هستیم، حالا دو ماه هم خال خالی بشویم مشکلی نیست. برای تنوع در قیافه هم خوب است.
گفتم یادت باشد رفتیم بیمارستان بانه از دکتر بپرسیم.
جمال داد می زد، الو رسیدیم بانه بیداری؟ الو؟
پرسیدم کی خوابم برد؟
گفت نفهمیدم، ولی خیلی خوابیدی. چون قفل ماشین خرابه تو داخل ماشین بمان من بروم داخل بیمارستان بیام بعد تو برو.
گفتم به شتر میگویند چرا کوهانت کجه میگه کجام راسته حالا حکایت ماشین شماست. تو برو.
بعد از حدود ۲۰ دقیقه برگشت لباس و دارو هم دستش بود پرسیدم اینها چیه؟ گفت دکتر گفت تا فردا منتظر بمانید اگه سرفه شدید و سوزش گلو داشتید بیاید بیمارستان و گرنه ریه سالم است و احتیاج به بستری ندارید.
این لباسها را هم داد و گفت همه لباسهای قبلی را هم معدوم کنیم یک کادوی ویژه هم داد دو دست بادگیر کامل فرد اعلا.
پرسیدم داخل بیمارستان چه خبر بود؟
خیلی بچهها دارند زجر میکشند نمیتوانند نفس بکشند اینها بچههایی هستند که، نزدیک جایی که شیمیایی زدند بودند.
من که آنها را دیدم خجالت کشیدم بگویم شیمیایی شدم. پرسیدم قضیه تا ده سال دیگه هر سال این ماه خالخالی میشویم را پرسیدی؟
گفت بله، دکتر گفت معمولاً تا ۱۰ سال ظاهر میشود دوباره محو میشود.
گفتم الان کجا برویم؟
گفت اول تعویض لباس، بعد هم میرویم مقر، تن ماهی و لوبیا را میگیریم. همانجا میخوابیم تا صبح ببینیم چی میشود بعد برمی گردیم.
صبح وقتی از خواب بیدار شدیم من و جمال از دیدن هم تعجب کرده بودیم صورت، گردن و دستهای ما پر از لکههای قرمز بود. جمال گفت این هم از سرخجه ما چطوری لپ گلی!!
گفتم فعلا سرفه ندارم خوبم.
انشالله از سرخجه که خلاص شدیم یک برنامه خوب برای تو دارم.
-گفت چه برنامهای؟
-گفتم چون سرخجه مراسم خاصی ندارد یک گاز فروشان(دندان فشان) مفصل برای تو میگیرم.
*کارگردان تاتر
نظر شما:
امداد غیبی با دیگ غذا زیر بمباران
تصاویر/قابل توجه سازمان تبلیغات اسلامی گیلان: از تعداد اندک نمازگزاران مساجد رشت باخبرید؟
برگزاری جشنواره غذا از افطار تا سحر در رشت، شهری که برای رمضان هم خوراکهای ویژه دارد
حتی نیازی به قطع درختان غیربومی نیست؛ در رشت عمودی گل بکارید
تلفن، بهانه ای برای حرف نزدن
پیشنهاد کاشت «خوج» به جای یاس هلندی در ورودی شهر رشت