محمد قادرزاده با 21سال سن و 64سانتیمتر و 7میلیمتر قد، کوتاهترین مرد جهان است
تولد با 800گرم وزن!
خندهرو و شوخطبع است. آنقدر که لبخند به جزئی لاینفک از صورتش تبدیل شده و صدای خندههایش اغلب حین گفتوگویمان طنین میاندازد. اصلا به سبب همین گشادهرویی و اخلاق نیک است که بین اهالی روستایشان، به کوتاه قامتِ خندهرو شهرت یافته. موهای کمپشتش را بهسمت راست شانه زده و لباس کردی به تن کرده. سایز لباسش 3 یا 4 (نوزادان یک تا 2ساله) است که آن هم باز بزرگتر از جثهاش بهنظر میرسد. رنگ لباسش هم همان رنگ مورد علاقهاش است که معمولا مشابه آن بسیار دارد. فرکانس زیر و پایین صدایش با لهجه کردی که آمیخته میشود، کلمات را اندکی نامفهوم به گوش میرساند. برای همین، او کمتر سخن میگوید و بیشتر «اسماعیل قادرزاده»، پدر این مرد کوچک بوکانی، گفتوگو را پیش میبرد. گاهی هم که لازم باشد مانند مترجمها، عبارات محدود و کوتاه محمد را با تکرار و زبان ساده، برایمان قابل فهم میکند. اسماعیل، در خاطراتش به گذشته بازمیگردد. به 22تیر ماه سال1381 که محمد به دنیا آمد: «من و همسرم، قوموخویش نزدیک هستیم. به همینخاطر، پیش از تولد آقامحمد، 2فرزند دیگر داشتیم که از دست دادیم. امکانات در روستای کوچک ما خیلی کم بوده و هست؛ طوری که کمتر کسی از دردسرهای احتمالی ازدواج فامیلی خبر داشت. نه مرکز بهداشت ثابتی، نه دوا و دکتر خوبی. خاتون (اشاره به همسرش و مادر کوتاهترین مرد جهان میکند) که درد زایمانش گرفت، با هزار زحمت او را به بیمارستان بوکان رساندیم. دکتر و پرستارها بعد از کلی معاینه و آزمایش، دست بهکار شدند تا آقامحمد به دنیا بیاید؛ آن هم با 800گرم وزن! تا چند ماه در دستگاه بخش مراقبتهای ویژه نوزادان بستری بود و کسی هم درست و حسابی به ما توضیح نمیداد مشکل فرزندمان چیست؛ چرا وزن نمیگیرد یا چرا رشد کافی مثل بقیه نوزادها ندارد! گاهی از بعضی پرستارها میشنیدیم که امیدی به زنده ماندن این پسرمان هم مانند فرزندان قبلیمان نیست. تا اینکه وزن آقامحمد رسید به یک کیلوگرم و بعد هم او را گذاشتند بغلمان و گفتند پسرتان مشکل ژنتیک دارد و بهتر است ببریدش تهران برای مداوای بیشتر. کارگر روزمزد بودم و تنگدست. با کلی قرض و بدهی، همراه خاتون و آقامحمد راهی تهران شدیم. از این بیمارستان به آن بیمارستان؛ از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه! روزگار سختی بود. خدا دیگر بَرشان نَگرداند. از یک طرف غصه بیماری ناشناخته طفلکم و از طرفی روزی تنگ. گاهی فکر میکنیم اگر اوضاع مالیمان بهتر بود شاید آقامحمد با توجه به این همه پیشرفت علم، درمان میشد.»
خدا و از طرفی آقامحمد برایمان نعمتی تمام و کمال است، برای همین ترجیح دادیم او تکفرزند بماند. حالا درست است که تا به امروز نتوانستیم مهمترین آرزوهایش مانند نقل مکان به شهر با هدف استفاده از امکانات بهتر و بیشتر، فراگیری مهارت رانندگی، با سواد شدن، معلم شدن، ورزشکار شدن و راهاندازی مرکز استعدادیابی ویژه افراد توانیاب یا دارای اختلال ژنتیک را برآورده کنیم اما به لطف خدا و یاری خیران چشم دوختهایم تا آقامحمد، فرزند ایران، استعدادهایش شکوفا شود. او برای اینکه سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرد تا مدتها، شب و روز گریه میکرد و بیقرار بود. بهویژه وقتی میدید همه دوستان و همسن و سالهایش به بهانه ادامه تحصیل، شاغل شدن و یا اعزام به خدمت سربازی از روستا مهاجرت میکنند. تا اینکه برای اولینبار از صدا و سیمای مهاباد آمدند و از مورد عجیب آقامحمد، چند باری فیلم تهیه کردند. بعد آن هم، مسئولان کمیته ثبت رکوردهای ملی ایران با ما تماس گرفتند تا نام او را ثبت کنند. اینها همه اتفاقات خوبی هستند که حتما آقامحمد را در رسیدن به آرزوهایش کمک میکند و به اختلال ژنتیکش معنایی متفاوت میبخشد.»
گفتههایی از فرکانس زیر
وقتی از این جوان کوتاه قامت بوکانی میخواهیم تا چند کلامی برایم صحبت کند، میگوید: «روستای ما امکانات اولیه ندارد. گاز نداریم. تابستانها هم آب نداریم. کلاس درس هم که تازگیها نونوار شده. شاید جمعیت روستا به زحمت به 250نفر برسد که امیدشان به زمین کشاورزی یا زور بازویشان است. ولی اینها برای رسیدن به آرزوهایشان کافی نیست. آرزو نباید به حسرت تبدیل شود. من 21سال دارم و هنوز آنطور که باید خواندن و نوشتن نمیدانم. علتش شاید مشکلات جسمانیام باشد ولی بیامکاناتی هم در آن نقش داشته. از کوتاه بودنم نه خجالت میکشم و نه آن را مانعی بزرگ برای رسیدن به آرزوهایم میدانم. با همین قد کوتاه میتوانم کارهایی را انجام دهم که خیلی از افراد معمولی تواناییاش را ندارند. کارهایی که مسئولان باید هم کشفشان کنند و هم برایش شرایط به روزی را فراهم کنند. امور تبلیغاتی، هنری، فرهنگی و فعالیت در فضاهای مجازی یکی از هزاران کاری است که ظرفیت کشف و بسترسازی دارد. آدمهایی مثل من، مهارتهای خارقالعادهای دارند که متأسفانه از بین آنهمه توانایی و مهارت، فقط ثبت رکوردمان به چشم میآید. کاش کسی پیدا شود و دستمان را برای رسیدن به آرزوهایمان بگیرد.» او که اوقات فراغتش را با تماشای فیلم، مسابقات فوتبال و گشتوگذار در فضای مجازی سپری میکند، خیلی کوتاه میگوید: «کاش بعد از ثبت رکورد، حمایتی هم در کار بود.»
نظر شما: