«پیروز» برای مردم نمادی از امید، زندگی، خنده و دلخوشی بود. شباهتهای زیادی بین او و مردم عادی وجود دارد و لذا مردم سرنوشت «پیروز» را همچون سرنوشت خود دانسته و آن را دنبال میکنند.
این یوز زیبا شاید پرحاشیهترین حیوان کشورمان بود. حتی چندی قبل رییس جامعهی دامپزشکان کشور انتقاد کرده بود که چرا «پیروز» تبدیل به یک اینفلوئنسر شده است.
اینکه یک دامپزشک به این نتیجه رسیده که «پیروز» به یک اینفلوئنسر تبدیل شده را چگونه میتوان به موازات بیماریهای مستمر این توله یوزپلنگ و نهایتا مرگ اسفبار او فهم کرد ؟
به نظر میرسد این موضوع را بتوان از طریق نظریهی پانوفسکی شرح داد.
اروین پانوفسکی نظریهپرداز آلمانی است که مطالعات دامنهداری در حوزهی شمایلنگاری و شمایلشناسی (آیکونولوژی) داشت.
شمایلشناسی را شاخهای از تاریخ فرهنگ میدانند که دربردارندهی فهم پسزمینههای تاریخی اجتماعی فرهنگی موضوعات در سه لایه از معنا است.
سطح اول از تصاویر (یا جهان) وقایع طبیعی تشکیل شده که اصول بنیادین از ارزشهای نمادین در آنجا واقع شده است.
مرحله بعد سطح شمایلنگاری است که شامل معانی ثانویه و یا متعارف اثر در همان فرهنگ ارائهی اثر است .
و نهایتاً در مرتبهی سوم نیز به بررسی نمادین اثر پرداخته میشود که زنجیرههای معنایی یا دلالتهای ضمنی تصویر به دست سایر علوم سپرده میشود.
آیا «پیروز» یک اینفلوئنسر بود؟
اینفلوئنسر کسی است که شبکهای از دنبالکنندگان در یک یا چند رسانه ایجاد کرده و از همین طریق پیامهای مربوط به خود را برای آنها ارسال میکند.
طبعاً «پیروز» چنین شبکهای ایجاد نکرده است. سازمان محیطزیست نیز چنین تمایلی ندارد. از سوی دیگر کالا یا خدماتی نیز وجود ندارد که «پیروز» بتواند آن را تبلیغ کند.
پس با این حساب چه کسی «پیروز» را به مقام اینفلوئنسری برکشیده بود؟
پاسخ این است که مردم عادی چنین جایگاهی را به «پیروز» اعطا کرده بودند.
اما چرا مردم بدون داشتن هیچ منفعت اقتصادی، چنین کاری کردهاند؟
در نظریهی پانوفسکی، جهان رمزگان عکسهای «پیروز» ذیل معناهای قراردادی آشکار میشود و نگرشهای فرهنگی عام خود به ارزشهای نمادین تبدیل میشوند.
در یک کلام میتوان اینگونه اظهار داشت که «پیروز» برای مردم نمادی از امید، زندگی، خنده و دلخوشی بود.
شباهتهای زیادی بین او و مردم عادی وجود دارد و لذا مردم سرنوشت «پیروز» را همچون سرنوشت خود دانسته و آن را دنبال میکنند.
بیماری و تلفشدن او نیز در همین چارچوب قابل فهم است.
این مفهوم در سه سطح از تحلیل نظریه پانوفسکی قابل ردیابی است.
در سطح اول توصیف الگوی بصری و اطلاعات شناسنامهای آن قرار دارد.
«پیروز» یک کودک/نوزاد است که از مادرش (به نام «ایران») جدا مانده بود. او محصول یک پروژهی شکستخوردهی دولتی بود.
قبلا دو همزاد دیگرش تلف شده بودند و او تنها بازمانده محسوب میشد که متاسفانه خودش هم ظرف کمتر از یک سال زیر تیغ مرگ و فنا رفت.
به طور مرتب خبرهایی از تلفشدن یوزها در تصادفات جادهای منتشر میشود و پیدا شدن یک یا چند قلاده یوز ناشناس موجی از شادی میان مردم راه میاندازد. انقراض در یک قدمی یوز ایرانی است.
سطح دوم تحلیل پانوفسکی به تحلیل شناختی مربوط میشود.
چندی قبل خبرهایی منتشر شده که گویا از منظر سازمان محیطزیست «پیروز» دیگر نمیتواند وحشی شود و شاید دیگر لزومی برای هزینهکردن برای او نباشد.
هرچند مدتی بعد این خبر تصحیح شد اما یکی از مشابهتها بین مردم عادی و «پیروز» در همینحا شکل گرفت.
گویا سرنوشت «پیروز» همانند سرنوشت مردم عادی برای متولیان مهم نیست و انگار مردم (و پیروز) قرار است به حال خود رها شوند.
سطح سوم ناظر بر ارزشهای نمادین مستتر (از حیث شهودی) و معناهای ذاتی است.
«پیروز» یک یوز است و این حیوان نماد ایران است.
یوز هرچند یک شکارگر است اما به درندهخویی سایر گربهسانان نیست. او ضعیفتر و آسیبپذیرتر است، چون زیاد وحشی نیست.
وقتی اوضاع و احوال اقتصادی به درجات صعوبت و شدت خود میرسد، همهی مسئولان به یکباره مردم ایران را «نجیب» مینامند.
ما مردمی نجیب هستیم چون وحشی نیستیم.
بخاطر همین ویژگی است که سایر شکارگران به راحتی شکار یوز را (که با زحمت و صرفاً با تکیه بر تواناییهای خود به چنگ آورده) از دستش درمیآورند و او فقط نظارهگر است.
«پیروز» همچنین تحتالحمایه بود. از این حیث که برای زندهماندن نیاز به کمک داشت.
او را در یک محیط ایزولهشده قرار داده و بدون کمک همان مرکز حمایتگر، قادر به ادامهی زندگی نبود.
بسیاری از مردم ما نیز بدون کمک و حمایت و یارانه قادر به گذراندن زندگی خود نیستند.
در عین حال همیشه شبح مرگ و بیماری بالای سر «پیروز» در حال چرخیدن بود.
چندی قبل انتشار عکس او با گردنبند مخصوص موقعیتهای بیماری، باعث نگرانی همه شده بود.
مسئولان گفتند عکسها مربوط به بیست روز قبل از آن بوده است. حتی بیماری «پیروز» با سه هفته تاخیر اعلام شد. با این حال مسئولان طلبکارانه از اینکه برخی از روی عکس قضاوت نادرست کردهاند، دلخور شده بودند!
اکنون این گربه زیبای منحصربهفرد تلف شد. اما اینبار که زمینه خبری فراهم بود، خبر مرگ او به سرعت اعلام شد تا تکلیف همه روشن شود و کسی پیگیر حال او و «قضاوت» عملکرد نباشد.
به هر حال «پیروز» خود زندگی است. از فعل ماضی نباید استفاده کرد، چرا که همچنان مردم او را نه یک نماد از ملیت ایرانی بلکه به عنوان خود زندگی تفسیر میکنند.
مشکل پیروز یبوست و کلیه و کبد و روده نیست، مشکل این بود که هر چیزی که مایهی دلخوشی و خنده و ذوق و شوق مردم میشود را برنمی تابند.
عکسهای «پیروز» ناظر بر چگونگی سازماندهی و مفهومسازی مردم کشورمان از زندگیشان است. لذا تلفشدن «پیروز» برای مردم عادی به مثابه مرگ مفاهیم ناظر بر زندگی خودشان است.
عکسها و فیگورهای او بیانگر معنا و مضامین ارزشهای نمادین خوب و بد در جامعهی ما است و از این حیث «پیروز» یک اینفلوئنسر موفق محسوب میشود.
پیروز رفت اما مسولان باقی میمانند تا پروژهی دیگری را تعریف کنند.
شاید پربیراه نباشد اگر در این شرایط این مدیران توقع داشته باشند تا نشان لیاقت بر سینهشان چسبانده شود و در جمعی وزین از آنها تجلیل گردد!