دختر جوان میگوید رفتارهای پدرش باعث شد از خانه فرار کند اما حالا از شرایطش خسته شده است.
کلانشهر: سونیا دختر فراری است. او را وقتی دستگیر کردند که از یک مغازه لباسفروشی سرقت کرده بود. سونیا از زندگی تلخش برای اعتمادآنلاین میگوید.
*خیلی جوان هستی، چرا با سرقت کردن سرنوشتت را عوض کردی؟
من آدم بدبختی هستم، فرار کردم که زندگیام بهتر شود بدتر شد.
*از خانه فرار کردی؟
بله. پنج سال قبل از خانه فرار کردم. وقتی مادرم مرد پدرم ازدواج کرد. تا وقتی من در آن خانه بودم سه زن گرفته بود. من هم از دست رفتارهای پدرم و زنهایی که میآمدند و میرفتند خسته شده بودم، به همین خاطر فرار کردم.
*چرا مادرت فوت کرد؟
خودکشی کرد. سم خورد و مرد. از بس که پدرم آدم بدی است. خیلی مادرم را کتک میزد. رفیقباز بود. کلاً بددهن هم بود. یک روز مادرم سم خورد و مرد.
*خواهر و برادر داری؟
دو برادر دارم. نمیدانم کجا هستند ولی آنها از پس خودشان برمیآیند.
*فامیلی نداری که به خانه او بروی؟
فامیل مادریام که قبول نمیکنند، آنها از پدرم بدشان میآید. با فامیل پدری هم که کلاً ارتباطی ندارم.
*سالهایی که خارج از خانه زندگی میکردی چطور گذران میکردی؟
با همین دزدی کردن و این کارها.
*چقدر درس خواندی؟
تا شش کلاس خواندم. بعد فرار کردم.
*کسی سراغت آمده است؟
یک بار پلیس من را گرفت استعلام که کردند متوجه شدند مفقودی اعلام شدهام. من را به بازداشتگاه بردند و بعد هم پدرم را خبر کردند. وقتی آمد گفت من دیگر این دختر را نمیخواهم. مدتی رفتم بهزیستی ولی بعد فرار کردم.
*فکر نمیکنی وقتش است که زندگی آرام داشته باشی؟
حق دارم درست زندگی کنم اما چطوری باید این کار را بکنم؟ مگر با وضعیتی که دارم میشود؟
*میتوانی از شاکی پروندهات رضایت بگیری؟
وقتی بهزیستی بودم مددکاری داشتم که زن مهربانی بود، با او تماس گرفتهام قرار است به دیدنم بیاید و کمکم کند. من واقعاً خستهام.