به این عکس نگاه کنید. حدود سال 1390 است. طرح ضربتی جمعآوری دیشهای ماهواره در حال اجراست. تکاوری با راپل از پشتِ بام یک ساختمان مسکونی خودش را به بالکن آپارتمانی رسانده است و در حال معدوم کردن دیش ماهواره و سپس پرتاب آن به حیاط ساختمان است.
همان زمان پژوهشگران اجتماعی و فرهنگی، روزنامهنگاران، دیندارانِ اصیل این سرزمین تذکر دادند، نصیحت کردند، نهی از منکر کردند که مردم، محترماند. بالا رفتن از ساختمان مردم شهر و استفاده از راپل برای دسترسی به بالکنها و پنجرۀ خانههای آنان و بعد، لگد زدن به دیش و متلاشی کردن آن در مقابل چشمان بهتزدۀ کودکان، و در مقابل نگاه هراسان سالمندان که در خانۀ امن خود به دنبال آرامش و آسایشاند در شأن مردمان هیچ سرزمینی نیست. با این اقدام، پلیس تنها به شهرت و وجهۀ اجتماعی خود صدمه خواهد زد.
افسوس، که آن زمان گوش شنوایی پیدا نشد. همان هنگام البته، پژوهشگران اجتماعی بارها و بارها بدون ذرهای محافظهکاری گفتند که بیتردید، سرنوشت این شکل از مواجهه با تحولات فرهنگی جامعه و انتخاب شهروندان، جز شکست نخواهد بود. با جستجوی اندکی در اینترنت، هم میتوان عکسهای بیشتری از این اقدام دید و هم به نوشتههای دلسوزان دست یافت.
اکنون سال 1402 است. نیروی انتظامی با انبوه دیشهای ماهواره در گوشهگوشۀ شهرها و روستاها کاری ندارد و برای جمعآوری آنها اقدامی نمیکند. پرسش آن است که چرا اقدامی نمیکند؟ در سال 1390، برای اجرای طرح ضربتی برخورد با دیشهای ماهوارهای اقدام کرد، آن هم در شکلی خشن، و برای توجیه اقدام خود به قانونی استناد کرد که هفده سال پیش یعنی در سال 1373 با عنوان «قانون ممنوعیت بکارگیری تجهیزات دریافت از ماهواره» به تصویب نمایندگان مجلس شورای اسلامی رسیده بود. جالب آنکه قانون یادشده هماکنون نیز همچنان به قوت خود باقی است و به طور رسمی منسوخ نشده است ولی چرا نیروی انتظامی با وجود الزام قانونی، دیگر بر اجرای آن پافشاری نمیکند؟ اصلا چرا سایر نهادهای حاکمیت دیگر با دیشهای ماهواره کاری ندارند؟ مگر قانون نیست؟ مگر قانون نباید اجرا شود؟ چرا حاکمان از شهروندان نمیخواهند که «همسایۀ دیشدار» خود را به پلیس لو دهند؟
میتوان حدس زد چرا. حداقل یکی از دلایلش آن است که در عمل اجرای این قانون را بیاثر میدانند. قانون هست ولی مجری قانون به این نتیجه رسیده است که به دلایل مختلف اجرای آن «شدنی»، و به «مصلحت» نیست. همانطور که گفتم در همان روزها، در سال 1390، پژوهشگران اجتماعی، و روزنامهنگاران همین وضعیت امروز در خصوص ماهواره را دقیقا پیشبینی کردند و با قلم و بیان صریح خود به حاکمیت تذکر دادند که «نکن» چون«شدنی و به صلاح نیست» ولی افسوس که حاکمیت گوش نکرد و علاوه بر صدمه دیدن اعصاب و روان شهروندان، سرمایه اجتماعی خود را نیز ذره ذره نابود کرد. ولی آیا آن اقدام اثری هم داشت؟ نه. به هیچ وجه. استفاده از راپل هم کمکی به کاهش استقبال شهروندان از تماشای شبکههای ماهوارهای نکرد و در سالهای پس از آن، جامعه مسیر خودش را طی کرد.
اکنون سال 1402 است. سیاستِ رسمی دوباره سختگیری در حوزه فرهنگ را آغاز کرده است. «سیاست پلمب» به شکلی فراگیر در حال اجراست. فرمانده محترم نیروی انتظامی از برخورد ضربتی با پوشش ناهمخوان با حجابِ رسمی مورد حمایت حاکمیت خبر دادهاند. طی هفتههای گذشته پژوهشگران اجتماعی و فرهنگی، دینداران اصیل و روزنامهنگاران با صراحت به حاکمیت تذکر دادند که سرنوشتی جز شکست در انتظار چنین برخوردها و چنین خطمشیهایی نیست. جامعه ایرانی عوض شده است و دیگر با چشمانی بیحالت به رویدادهای پیرامونش نگاه نمیکند.
عرصه فرهنگ عرصه گفتگو و اقناع جمعی است. در صورت تحقق نیافتن اقناع جمعی بر سر موضوعی، عرصه فرهنگ عرصه مدارا و تساهل نیز هست. همیشه همه اعضای یک جامعه در خصوص ارزشها و مؤلفه های فرهنگی اقناع نمی شوند و یا به توافق نمی رسند. این طبیعی است. در این صورت آنان باید دگرپذیری(و نه دگرستیزی) را بیاموزند که این خود، فضیلتی اخلاقی است و می تواند عرصهای جدید برای توافق عام در بین شهروندان باشد: «ما یاد میگیریم که به تفاوتهای همدیگر احترام بگذاریم». همۀ اینها البته زمانی رخ میدهد که نخست حاکمیت خود را پایبند به چنین ارزشهایی نشان دهد.
فقط برای ثبت شدن در جایی میگویم. به عنوان یک پژوهشگر اجتماعی یقین دارم که سرنوشت قانون دیشهای ماهواره در انتظار الزام های سختگیرانهای است که این روزها اعلام میکنند میخواهند درباره شیوه لباس پوشیدن متفاوت بخشی از زنان این سرزمین اجرا کنند. نمیدانم چه زمانی، ولی بیتردید روزی در یادداشتی خواهم نوشت که «ملاحظه کردید سختگیری در عرصه فرهنگ نتیجۀ عکس میدهد». ماهیت فرهنگ ماهیتی گفتگویی، و نه زورگویی است.
شوربختانه اشتباه در حکمرانی هیچ وقت در این کشور ما تمامی ندارد. ما مدام از اشتباه قبلی به اشتباه بعدی پرتاب میشویم. ما نمونۀ تیپیک جوامعی هستیم که با وجود آنکه موزه عبرت میسازیم ولی خود هیچ وقت عبرت نمیگیریم.