khanekhodro

همچنان گرفتار در ظلماتِ دام چاله ی عدم راهبرد در دیپلماسی خارجی

برجامِ بی سرانجام


۱۴۰۲/۰۶/۰۸ - ۱۶:۲۴ | کد خبر: ۳۶۰۲۳ چاپ

گرچه بسیاری، چه از میان مسئولان رده‌بالای دولت گذشته، چه صاحب‌نظران دوراندیش سیاسی غیردولتی و حتی برخی مسئولان دولت کنونی، البته با زمزمه می‌گویند که برجام، چه خوب و چه بد، در سایه دیپلماسی «نه جنگ، نه صلح» با آمریکا و تعامل با کشورهای غربی به همراهی دو کشور چین و روسیه نه‌چندان هم‌نظر با کشور ما بلکه به‌مثابه کاتالیزور، به پای امضای تاریخی رسیده بود اما به سرانجام نرسید، ولی کمتر کسی با صراحت و روشنی می‌گوید که چرا سرانجامی نداشت و چه کسانی، به چه دلیل، منبعث از چه نوع نگرشی و با چه اهداف سیاسی خواه جناحی و چه غیر آن، مانع به نتیجه رسیدن برجام پس از چندین سال مذاکره دشوار و پرهزینه و صرف وقت و منابع شدند؟

برجامِ بی سرانجام
کلانشهر: منصور انصاری روزنامه‌نگار در شرق نوشت: گرچه بسیاری، چه از میان مسئولان رده‌بالای دولت گذشته، چه صاحب‌نظران دوراندیش سیاسی غیردولتی و حتی برخی مسئولان دولت کنونی، البته با زمزمه می‌گویند که برجام، چه خوب و چه بد، در سایه دیپلماسی «نه جنگ، نه صلح» با آمریکا و تعامل با کشورهای غربی به همراهی دو کشور چین و روسیه نه‌چندان هم‌نظر با کشور ما بلکه به‌مثابه کاتالیزور، به پای امضای تاریخی رسیده بود اما به سرانجام نرسید، ولی کمتر کسی با صراحت و روشنی می‌گوید که چرا سرانجامی نداشت و چه کسانی، به چه دلیل، منبعث از چه نوع نگرشی و با چه اهداف سیاسی خواه جناحی و چه غیر آن، مانع به نتیجه رسیدن برجام پس از چندین سال مذاکره دشوار و پرهزینه و صرف وقت و منابع شدند؟

آنچه به آخرین مرحله رسیده بود ولی نشد، منافع سیاسی و اقتصادی کدام جناح سیاسی را تأمین کرد؟ چقدر این منافع واقعی و چقدر خوش‌خیالانه بود؟ آیا جویندگان منافع اقتصادی در فضای به‌وجودآمده توانستند کاسبی پررونقی حتی به زیان منافع ملی برای خود دست‌و‌پا کنند؟

و فراتر از همه اینها، اینکه اعلام کردیم نمی‌خواهیم برجام و امضای این توافق‌نامه را به زندگی و معیشت مردم گره بزنیم و سرافرازانه آن را از موضع قدرت پیش می‌بریم، نتیجه مثبتی برای زندگی و آرامش مردم در پی داشت؟ آیا شرایط بهتر و موقعیت برتری را برای دستیابی به این توافق فراهم کرد؟ آیا جداسازی معیشت مردم از برجام، عاملی برای اقتدار بیشتر کشور ایجاد کرد؟

آیا اتفاقات جاری در فضای کنونی تقابل‌جویی، از‌جمله مبادله گروگان‌ها و در عین حال دستیابی به مبلغی نه‌چندان قابل توجه از مجموعه دارایی‌های ارزی مسدودشده کشور در میان فضایی دوگانه و تردیدآمیز، با شرایط گذشته امضای برجام و نتایج گسترده حاصل از آن قابل مقایسه است؟ آیا اصولا برجام با ویژگی اجماع جهانی و اهمیت فوق‌العاده حضور مداوم پنج به علاوه یک در نشست‌ها، (پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل شامل ایالات متحده آمریکا، روسیه، چین، بریتانیا و فرانسه به علاوه آلمان) برای ایران از نظر عملی و اجرائی قابل احیاست؟

حال در وضعیت کنونی، اگر این پروتکل جهانی به توافق فقط دو کشور ایران و آمریکا تقلیل یابد، انگلستان و اروپا به سادگی یا چین و روسیه، آن‌هم در شرایط مخمصه‌آمیز جنگ اوکراین، چارچوب توافق پیشین را می‌پذیرند؟ بدون شک جامعه سیاسی کشور در هر جایگاه باید سؤال کند، گذشته از منافع اقتصاد سیاسی این یا آن جناح قدرتمند تأثیرگذار در تعیین دیپلماسی خارجی، چه نوع نگرش و چه نوع سیاست‌ورزی بر دیپلماسی خارجی کشورمان حکمفرما بود که به رغم مساعی بسیار دولت دوازدهم و به‌کارگیری عرصه‌ای وسیع از دیپلماسی، برجام امضا نشد و ابتر باقی ماند؟

این نوع از سیاست‌ورزی در دیپلماسی خارجی، سؤالی است که پاسخ به آن در تاریخ سیاست خارجی کشورمان باقی خواهد ماند. نکته حائز اهمیت در نگرش حاکم بر این نوع دیپلماسی خارجی این است که عده‌ای که به هر طریق قدرت سیاسی پیدا کرده‌اند و برای حفظ آن به هر وسیله‌ای متوسل می‌شوند، دیپلماسی خارجی با کشورهای مختلف، خواه دوست، خواه مقابله‌جو، متخاصم و غیر آن را با مناسبات و روابط میان دو یا چند شخص اشتباه می‌گیرند.

این نوع نگرش، یعنی تقلیل راهبردهای دیپلماسی بین‌المللی به نوعی از مناسبات فرد با فرد و بدون راهبردهای دیپلماتیک، دیرزمانی است اثربخشی خود را در دیپلماسی جهانی از دست داده است.

این نگرش، همان‌طور که در داخل برای حل مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجرائی به تعویض یا همان جابه‌جایی افراد می‌پردازد و آنان را مانند قطعاتی در موتور یک خودرو می‌بیند که اگر این یا آن قطعه را تعمیر یا تعویض کند، می‌تواند اهداف دیپلماتیک مورد نظر را به نحو احسن و بدون عیب و نقص پیش ببرد، دیپلماسی بین‌المللی را نیز در همین حد می‌بیند. نه اینکه گفته شود نقش افراد در رده‌های بالای دولت‌های مقابل، مؤثر و تعیین‌کننده نیست، بلکه هست و عمل می‌کند، اما دیپلماسی مقتدرانه، مبتنی بر روش و منش این یا آن رئیس‌جمهوری فلان کشور خارجی یا آمریکا نیست. این تمایز، بخشی از ظرایف و نکات به‌کارگیری دیپلماسی راهبردی در قالب مکاتب تعریف‌شده در اندیشه سیاسی روابط بین‌الملل است و نه ساختار و عملکرد یا همه آن.

در کشور ما، در چهار دهه گذشته، دانش کلاسیک و بنیادین دیپلماسی به کار نرفته، بلکه آنچه بوده، بهره‌گیری از تجارب فردی آزمون و خطا و شیوه نگرش فردمحورانه در سیاست خارجی بوده است. به‌واقع، کشور ما در بهترین شرایط سیاست‌ورزی، جدای آنچه درباره منفعت‌محوری و بازی‌های جناحی سیاسی گفته شده، از این نوع نگرش که در سطوح و نه عمق بعضی از مکاتب فلسفی و روابط بین‌الملل بوده است، همواره رنج برده و می‌برد.

طی سال‌های گذشته، به‌ویژه بعد از پایان جنگ هشت‌ساله، کمتر سیاست‌مداری در عرصه دیپلماسی خارجی در کشور ما که «حرفش برو» و مقبولیت داشته فعالیت می‌کرده است که بر یک نظریه پایدار و مداوم پذیرفته‌شده در روابط بین‌الملل اصرار کرده باشد و دیپلماسی خارجی و روابط بین‌المللی کشور را چه در مناطق حساس ژئوپلیتیکی، چه به طور کلی در آسیای جنوب غربی و چه جهانی، خواه توأم با مناقشه و خواه در روابط متعارف، نه بر مبنای موارد حادثه‌ای یا اتفاقات زدوخوردی زودگذر بلکه با اتکا بر یک راهبرد مبتنی بر یک نظریه سیاسی پیش برده باشد.

چین به عنوان یک کشور ایدئولوژیک، پس از آزمون و خطاهای سال‌های دهه 1960-1970 به خوبی دریافت که به رغم تأکید بسیار در اصول ایدئولوژیک خود، باید شعارهای تندروانه برای پیشبرد منافع ملی‌اش را در مناسبات بین‌المللی کنار بگذارد.

هنری کیسینجر، سیاست‌مدار کهنسال و زبده آمریکایی که می‌گوید بیش از 40 سفر کاری برای مذاکره به چین داشته، در خاطرات خود در کتاب قطور «چین» نوشته است در یکی از سفرها و برای یک توافق تجاری با چین، رهبران رده‌بالای حزب کمونیست در دوره وزارت «دنگ شیائوپینگ» او را به کناری می‌کشند و به‌صراحت می‌گویند به رئیس‌جمهور آمریکا و کنگره بگو گول حرف‌ها و شعارهای تند چپ‌روانه ضد‌سرمایه‌داری ما را نخورند، ما برای سیرکردن شکم جمعیت یک‌میلیارد‌و 300 میلیونی (آن زمان) خود و همچنین منافع ملی حاضریم از این شعارها بگذریم و از هر گونه سرمایه‌گذاری از سوی کشور شما و سایر کشورهای غربی استقبال می‌کنیم.

همین درایت و نوع نگرش بود که چین را به بلای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گرفتار نکرد. همین است که در دوره سلطه «دنگ شیائوپینگ» بعد از شکست گروه افراطی «جیانگ جینگ»، بانوی مائو و انقلاب فرهنگی بی‌حاصل و ویران‌کننده آنان، مانند آنچه هم‌اکنون در کشور ما عده‌ای در قالب‌های مختلف می‌خواهند انجام دهند، در جهت منافع تجاری و ملی چین گفته بود «مهم نیست گربه سیاه باشد یا سفید، مهم این است که موش بگیرد». یا همین مفهوم را برای خلاصی از شعارزدگی عده‌ای از عوام‌فریبان شعارزده حزب کمونیست گفته بود که ما راهنمای چپ را می‌زنیم ولی به راست می‌پیچیم.

چینی‌ها پس از سال‌ها شعارزدگی به چند نکته در دیپلماسی جهانی خود پی بردند که با حرف‌ها و برخوردهای واکنشی و احساساتی نمی‌توانند به قدرت، اقتدار و هژمونی در ژئواکونومیک‌های مهم دنیا دست یابند و خارج از سیاست‌های سخت‌گیرانه داخلی در مقابل مخالفان، راهبرد تعامل با جهان و بهره‌گیری مطلوب از مزایای آن را در دستور کار خود قرار دادند.

حال شاهد هستیم دیپلماسی خارجی کشور ما در وجه غالب هنوز نتوانسته یا نخواسته خود را اصلاح کند و جهان را آن‌گونه که هست ببیند نه آن‌گونه که می‌خواهد و آرزو می‌کند.

شاید به نظر می‌رسد شیوه به‌کارگیری دیپلماسی مطابق آنچه بعضی مجریان سیاسی به آن باور دارند، برداشت سطحی از مکاتب موسوم به واقع‌گرایی سنتی و مدرن در روابط بین‌الملل است که دولت‌ها را بازیگران اصلی در سیاست بین‌الملل قلمداد می‌کنند و محیط یا فضای بین‌الملل را اساسا آنارشیک، به معنای نبود یک اقتدار مرکزی برای هدایت دولت‌ها می‌دانند.

مکاتب واقع‌گرایی و اکثر فلاسفه و نظریه‌پردازان مرتبط به این مکاتب همچون «هابز» که بشر را شرور و انسان را گرگ انسان می‌دانست، یا «ریمون آرون»، «شومان»، «راینهوله نیبور»، «ای، اچ کار»، «آرنوله ولفرز»، «جورج کنان» و نهایتا و بیشتر از همه «هانس جی مورگنتا» که هر کدام به نوعی انسان را ذاتا شرارت‌طلب، خودخواه و قدرت‌طلب توصیف می‌کنند، هیچ‌کدام در تحلیل نهایی، روابط بین‌الملل را به سطح روابط میان انسان‌ها و تقابل‌جویی آنان یا شخصیت فردی اداره‌کنندگان دولت‌ها و کشورها تقلیل نمی‌دهند و بعضا به‌صراحت و روشنی یا تلویحی، مبنای روابط بین‌الملل را منافع ملی و آرامش ملت‌ها می‌دانند.

به زبان ساده‌تر، نباید روابط بین‌الملل و مناسبات دیپلماتیک را آن‌قدر از قاعده کلی خارج کرد که واکنش‌های فردی آنی یا هیجانی و لحظه‌ای، جای برخوردهای دیپلماتیک دوراندیشانه و راهبردی را بگیرد.

سرانجام بی‌فرجام برجام، گذشته از آنچه درباره منافع سیاسی و اقتصادی و دستیابی به قدرت بیشتر در میان جناح‌های سیاسی یا دولت‌ها، یعنی آنچه در ابتدای این نوشته آمده، از همین نوع نگرش ضربه کاری خورد و از میدان روابط دیپلماتیک راهبردی خارج شد، با گذشت زمان از دسترس دور و نهایتا به سطح نازل مناسباتی تردیدآمیز، دوگانه، غیر قابل اتکا و‌... تقلیل یافت.

نکته حائز اهمیت در این میان، بعضی برخوردهای دیپلماتیک در گفتارها، توییت‌ها و مصاحبه‌های برخی مسئولان سیاست خارجی و البته عمدتا کسانی است که خود را نمایندگان فکری جامعه صاحب‌نظر سیاسی می‌دانند و چه موقعیت یا سمت و مسئولیتشان با سیاست خارجی ارتباط داشته باشد و چه نداشته باشد، غیرمسئولانه و غالبا خودنمایانه در مورد مناسبات با کشورها و روابط جهانی، بعضا از طرف دولت یا ملت اظهار‌نظر می‌کنند؛ موضوعی که متأسفانه به علت «دخالت همه در همه چیز» عمومیت یافته است.

در نهایت باید گفت سرنوشت برجام در مخمصه نگرشی این‌چنینی گرفتار آمده و به نظر می‌رسد راه دشواری برای برون‌رفت از این چنبره پیچیده پیش‌رو داریم تا شاید بتوان به این نکته پی برد که وضعیت نابسامان اقتصادی و بازرگانی و معیشت مردم لامحاله به تحریم‌ها و امتناع از امضای برجام گره خورده است. این موضوع وقتی حاد می‌شود که دریابیم حال و هوای دیپلماسی جهان پیوسته در حال تغییر است و صف‌بندی قوا در پهنه جهانی هر آینه ویژگی‌های جدیدی پیدا می‌کند.