روایتهایی در گوشه و کنار صباشهر (قاسمآباد) به گوش میرسد و اتفاقاتی به چشم میآید که نشاندهنده تاثیر موج افغانستانیهراسی است.
اعضای یکی از خانوادهها تعریف میکرد: «وقتی برای گرفتن کد یکتا رفته بودیم شورآباد آنقدر شلوغ بود که شب اونجا مجبور میشدیم بخوابیم. توی صف بیشتر از دو هزار نفر بودند، آنقدر جمعیت زیاد بود که آدمها روی هم میریختن و یه سری مامور هم اونجا بودن که با مردم رفتار خوبی نداشتند طوری که بعضیا پرت میشدن رو زمین. خانم ما با این شرایط کد یکتا گرفتیم که بچههامون مدرسه برن حالا به ما میگن کد یکتا گرفتین که تو ایران صاحب همه چیز بشین بتونین مغازه بگیرین، کارت بانکی بگیرین و همش با ما دعوا میکنن میگن کورخوندین بتونین تو ایران صاحب بشین ما بیرونتون میکنیم.»
خانوادههای کودکان افغانستانی از واکنشهای مدیر یکی از مدارس میگویند که با آنها بدرفتاری و بدگویی کرده است. پدر یکی از کودکان توضیح داد: «خانم هرچه میخواهیم با (مدیر مدرسه) صحبت کنیم او فقط به ما میگوید همتون مثل همید که هیچ نمیفهمید. ما را با دادن پرونده کودکانمان از در هل میدهد و بیرون میکند. خانم ایشان باور اولشان نیست ما از او میترسیم.» هر روز مادران و پدران بیشتری روایت میکردند که پرونده کودکانمان را دادهاند و گفتهاند دیگر افغانستانی نمی گیریم.
ایرانیان سالهاست که با تساهل و انعطاف پذیرای شمار زیادی از مهاجران افغانستانی بودهاند اما مدتی است که نشانههایی از رفتارهای خشن با برخی مهاجران در جامعه ما قابل مشاهده است. انگار روایتها و اخبار منتشر شده در ماههای اخیر درباره مهاجران، بر بروز این اتفاقات تاثیر گذاشته است
روایتهایی در گوشه و کنار صباشهر (قاسمآباد) به گوش میرسد و اتفاقاتی به چشم میآید که نشاندهنده تاثیر موج افغانستانیهراسی است. گویی موجی که در شبکههای اجتماعی برای حذف افغانستانیها از سوی برخی کاربران شکل گرفت به شکلی دیگر در زندگی روزمره هم نمود پیدا کرده است. به دنبال به راه افتادن موج «من موافق حذف افغانستانیها از ایران هستم» و انتشار خبرهایی مثل آمار زایمان افغانستانیها در بیمارستانهای ایران و… این رفتارها بیشتر هم شده است. در همین میان یکی از کودکانی که تحت این خشونت قرار گرفته بود به خانه کودک آمد و اتفاقی که برایش رخ داده بود را شرح داد: «خانم یکشنبه ساعت ۸ صبح بود رفتیم مدرسه. دقیقا ۱۱ تا افغانیایم. پنج دقیقه نشستیم دیدیم کل مدرسه پشت سرمون وایسادن ایرانیها دو نفرمون رو گرفتن زدن. اصلا نفهمیدیم یه لحظه چی شد فقط دویدیم رفتیم سمت در داشتن دنبال ما میومدن. چند نفری نتونستن فرار کنن و گیر افتاده دادن… ما دیگه میترسیم بریم مدرسه.»
با معاون مدرسه تماس گرفتم و علت درگیری را جویا شدم و ایشان گفتند بررسی میکنیم. فردای آن روز دوباره کودک با مادرش به خانه کودک آمدند و گفتند: «خانم بچهها زنگ که میخورد بیرون از مدرسه روی سر ما میریزند و ما را کتک میزنند. خانم چوبهای بزرگ توی دستشون دارن دنبال ما میان و میگن از قاسمآباد بیرونتون میکنیم. خانم ما میترسیم دیگه نمیخوایم بریم مدرسه».
مادر کودکان تعریف میکرد که بچهها او را در خیابان دیدهاند و به او فحشهای رکیک دادهاند. پدر کودکان دوباره آنها را به مدرسه فرستاد و باز هم کودکان از تجربه رفتن به مدرسه گفتند که «بچهها میان به مامان ما فحش میدن و میزنن تو کلهمون.»
کودک دیگری گفت: «شنبهشب قبل ایرانیها حمله کردن به یه مغازه اونجا یه کفشسازی هست که اون هم افغانیه. یه لحظه مغازهشو بسته بود بره یه چیزی بخره برگرده میبینه یهو ریختن تو مغازهاش میگن پول و کارتخوان رو بده اونم گفته نمیدم با قمه زدن همه شیشههاشو شکوندن… همین یکی نیست که بازم چند روز پیش تو خیابون یه جوون 17-18 ساله افغانی بود اونم گرفتن زدن. خانم تو همین کوچه ما یکی از همین همکلاسیهای خودم کلاس هشتم بود تو کوچه موقع رد شدن ریختن سرش زده بودنش رفته بیمارستان سرش رو پاره کردن هنوزم بیمارستانه.»
فردای آن روز با خانواده کودک به مدرسه رفتیم. مادر و کودکان زودتر از من رفته بودند مدرسه و صحنهای که با رسیدن به کوچه مدرسه با آن روبهرو شدم این بود که کودکان افغانستانی در ماشین نشسته بودند و ترس در چشمانشان حلقه زده بود. کودکان ایرانی هم گروهی جلوی در مدرسه ایستادند و دارند مادر یک کودک را تهدید می کنند.
با ناظم و معاون پرورشی شروع به صحبت کردم مدیر هم در همان دفتر صحبتها را میشنید. روایت بچهها را برایشان بازگو کردم اول وانمود کردند که از این اتفاقات خبر ندارند. بعدا توضیح دادند: «خانم خودتون میدونید این یک موج است که همهجا به راه افتاده.» بچهها جلوی در مدرسه دفتر ایستاده بودند، معاون مدرسه گفت: «خانم اینها از هیچکس نمیترسند و ما هم حریفشان نمیشویم.» از معاون خواستم با بچههای ایرانی صحبت کنم تا علت خشم آنها را جویا شوم معاون بچهها را به داخل کلاسی برد و ابتدا به من گفت صبر کنید و خودش خطاب به بچهها شروع به صحبت کرد: «میدانم شما عصبانی هستید اما اینجا من مسئول تمام کودکان هستم و هر اتفاقی بیفتد را باید پیگیری کنم پس این داستان را در مدرسه تمام کنید.»
بچهها به دنبال صحبت معاون گفتند: «باشه پس ما بیرون از مدرسه افغانیها را میزنیم که برای شما دردسر درست نکنیم.» حدود ۲۰ نفر نوجوان پسر در اتاق بودند و شروع به صحبت کردند. طوری سخن میگفتند که انگار سالهاست از حضور مهاجران رنج دیدهاند. در میان حرفهایشان رد تبلیغات اخیر درباره افغانستانی هراسی پررنگ بود: «خانم شما وکیل هستین؟ مگه افغانیها هم وکیل دارن که بتونن شکایت کنن و کسی ازشون طرفداری کنه؟ بچهها از هیجان زیاد تو حرف هم می پریدن و هر کدام داستانی برای تعریف داشتند و میگفتند آخه یه سری چیزارو نمیشه گفت خانم فیلماشون هست که دارن ایرانیها رو میکشن، تجاوز میکنن. اینا به دخترعموی من متلک گفتن. بیچارهشون میکنیم.» یکی از بچهها جای زخم دعوا روی دستش را نشان داد و گفت: «خانم ما هیچ ترسی نداریم آنقدر میجنگیم تا از قاسمآباد بیرونشون کنیم؛ اگر برگردند بازم بیرونشون میکنیم و دست از سرشون بر نمیداریم.»
از آن روز دیگر کودکان افغانستانی به مدرسه نرفتند ولی مادر کودکان تعریف میکرد که بچهها او را در خیابان دیدهاند و به او فحشهای رکیک دادهاند. پدر کودکان با ترس از اینکه کودکان از درس عقب میمانند دوباره آنها را به مدرسه فرستاد و باز هم کودکان از تجربه تلخ رفتن به مدرسه گفتند: «بچهها میان به مامان ما فحش میدن و میزنن تو کلهمون.»
این روزها باز هم کودکان داستان جدیدی برای روایت کردن دارند: «خانم تو مدرسه به ما میگن شما این کارگردان رو کشتین، خانم مگه چی شده که به ما این حرفارو میزنن کدوم کارگردان؟ هی مارو میزنن میگن بیرون مدرسه به حسابتون میرسیم واقعا هم خانم بیرون مدرسه مارو میزنن وقتی حتی بعد از ظهر یا شب همدیگرو میبینیم با چوب دنبالمون میکنن. خانم بابای ما میگه از درس نباید عقب بمونید و این مشکلات بین شما و بچهها باید حل بشه. شما همه با هم دوستین و باید رقابت مثبت داشته باشین به آقا (معاون) هم میگیم میان سر کلاس میگن بچهها با هم دعوا نکنید ولی خانم ما واقعا ازشون میترسیم.»
این داستان در قاسمآباد شهریار همچنان ادامه دارد.
متهم اصلی قتل داریوش مهرجویی و همسرش: ماهی ۴۰ میلیون درآمد داشتم؛ چرا باید آنها را می کشتم؟