رایزنی مادر و پسر از تازه آباد تا لبِ آب رشت برای مراسم ختم

خیراتِ باقلا قاتق،بدون اَشپل یا پلافسنجان و قیمه


۱۴۰۲/۱۲/۲۳ - ۱۲:۴۵ | کد خبر: ۴۲۲۰۸ چاپ

راننده گفت چند روز پیش یک مسافر سوار کرده بودم می‌گفت قبر را در تازه آباد سی میلیون تومان ولی در باغ رضوان ده میلیون می فروشند. خلاصه قیمت بیرون شهر با داخل شهر فرق دارد. مادر گفت: نه زای جان، گویا قسمت نبوده با پدرت در تازه‌آباد یک جا بمانیم. فقط قول بده همین کارهایی را که برای پدرت کردی برای من هم انجام بدی.

خیراتِ باقلا قاتق،بدون اَشپل یا پلافسنجان و قیمه
اختصاصی کلانشهر : رضا حقی*- «ماشین‌نگاره» عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می‌گذرد و چهارشنبه هر هفته در کلانشهر منتشر می‌شود. (بیشتر بخوانید

زن میانسالی که در صندلی عقب تاکسی نشسته بود گفت: آقا خیلی ممنون تازه آباد پیاده می‌شوم.

موقع پیاده شدن زن، مرد میانسالی که کنار خیابان ایستاده بود ‌پرسد: لبِ آب می‌روی؟

راننده گفت: بفرما.

مردِ میانسال، با همراهی یک زن کمک کردند تا خانم سالمندِ همراه‌شان را که به سختی با واکر راه می رفت، سوار تاکسی کنند.

راننده گفت عجله نکنید.

خودش پیاده شد و واکرِ زن سالخورده را صندوق عقب ماشین گذاشت.

مرد از راننده ‌پرسید بعد از لب آب مسیرتان کجاست؟

راننده گفت از منزل تماس گرفتند، می‌رم «ارمنی بولاغ»

 

مرد گفت پس ما هم تا سرچشمه با شما می‌آییم.

راننده گفت در خدمتم.

زن به مرد همراهش گفت: سهمیه آقای راننده را نمی‌دهی؟

مرد گفت الان می‌دهم، یک ظرف غذا را به طرف راننده ‌گرفت و گفت: بفرمایید قابل ندارد.

راننده ‌پرسید نذریه؟

مرد گفت: غذای چهلم پدرم هست، خیرات داریم. چند تا غذا هم بردیم سر خاکِ خدا بیامرز. مادرم گفت یکی را بگذاریم برای آقای راننده. این هم سهم شما.

راننده در حالی که غذا را می گرفت گفت خدا قبول کند، خدا پدرت را هم بیامرزد و مشغول خواندن فاتحه شد.

مرد گفت خدا اموات شما را هم بیامرزد.

راننده گفت ببخشید می‌پرسم خودتان درست کردید یا از بیرون خریدید؟ آخر خانم من به غذای بیرون حساسه اگه پرسید بهش بگم.

 مرد گفت نه خونه درست کردیم برنج هاشمی «بیجارِ» خودمان است.

راننده با رضایت گفت خدا قبول کند. خدا بیامرز، بچه خوبی تربیت کرد، معلومه وارث خوبی هستید.

زن سالمند رو به راننده گفت هرچی خیر دنیا و آخرت است انشالله نصیب پسرم بشود. هیچی برای پدرش کم نگذاشت.

بعد رو به پسرش گفت، «زای» جان قول بده من هم اگه مُردم همینجوری با عزت و احترام مرا جابجا کنی.

مرد گفت خدا نکند «مار»جان.

 زن مسافر رو کرد به مرد میانسال و گفت «اَبرار»، مارجان می‌گه ببینیم می‌تونیم قبر بغل دستی، آقاجان را براش بخریم؟

مرد گفت همه پیش فروش شده. آقا جان هم مال خودش رو ۱۰ سال پیش خریده بود.

مادر گفت: همان موقع به آقاجانت گفتم دو تا قبر بخر، تا بغل هم باشیم، خدا بیامرز خندید و گفت اون دنیا هم نمی‌خوای منو راحت بذاری؟

دخترش گفت یک قسمت جدید در تازه‌آباد درست کردند احتمالا می فروشند.

مرد گفت اگر هم بفروشند خیلی گران هست.

 

راننده گفت چند روز پیش یک مسافر سوار کرده بودم می‌گفت قبر را در تازه آباد سی میلیون تومان ولی در باغ رضوان ده میلیون می فروشند. خلاصه قیمت بیرون شهر با داخل شهر فرق دارد.

مادر گفت: نه زای جان، گویا قسمت نبوده با پدرت در تازه‌آباد یک جا بمانیم. فقط قول بده همین کارهایی را که برای پدرت کردی برای من هم انجام بدی.

مرد گفت بگذار خیالت را راحت کنم مارجان، اگه قصد داری الان با ما خداحافظی کنی، اوضاع مالی خیلی خرابه، نهایت بتونم باقالا قاتق بدم. ولی اگه قول بدی تاچند سال دیگه هم کنار ما باشی، با پلافسنجان و قیمه در خدمتم! حالا خود دانی!

می‌توانی انتخاب کنی!

 

خواهرش گفت ابرار اینجوری نگو مارجان باور می‌کند حرف دیگه‌ای نداری بزنی الان؟

 

مادر گفت نه زای‌جان، اخلاقش به پدر خدا بیامرزش رفته، حرفاش رو با شوخی به آدم می‌زند.

راننده گفت اتفاقاً مادر خدا بیامرز من هم چون باقلا قاتق خیلی دوست داشت ما براش باقلا قاتق خیرات دادیم.

شب بعدش به خواب خانم من اومد گفت دستت درد نکند خیلی خوشمزه شده بود ولی چرا «اَشبل» نداشت!

مادر گفت حتما خدا بیامرز همیشه باقلا قاتق را با اشبل می‌خورد.

 

راننده گفت بله همیشه اشبل رو چند بار می‌شست که شوریش کم بشه، می‌گذاشت روی برنج که پخته بشه بعد می‌خورد.

 

من که برام جالب شده بود پرسیدم، دوباره خیرات دادی؟

راننده گفت بله فرداش رفتم سر میدان اَشبل خریدم و این بار باقلا قاتق رو با اشبل دادیم.

 

مرد با خنده رو کرد به مادرش و گفت خلاصه فکرت را بکن.

اگه خیرات پلافسنجان و قیمه پلا،می‌خواهی چند سال باید فرصت بدی، اگه عجله داری بری پیش آقاجان فقط باقلا قاتق اون هم بدون اَشپل!

 

مادر خندید و گفت: باشد؛ من هم از خدا می‌خواهم که فعلاً چند سال صبر بکند تا دست و بال تو هم باز بشود.

*کارگردان تاتر