برادرم میگه «آقاجان» را از دکتر بردند خانه؛ وقتی رسیدند آقاجان بهش گفته چند دقیقه بمان بعد و شروع میکند به خنده از خنده زیاد او ما هم میخندیم. میگویم خب؟ بعد از چند دقیقه آقاجان من با ظرف کوچکی برمیگرده و به برادرم میدهد
خانمی که پشت سر من نشسته است میگوید، آقا من سه راه پاستوریزه پیاده میشوم.
دختر خانمی میگوید آج بیشه؟ راننده میگوید، بله بفرمایید.
در این حال تلفنش به صدا در میآید. جواب میدهد.
سلام اخوی گرام، چی شده؟
مگه امروز قرار نبود آقاجان (پدر) را دکتر ببری؟ خوب پس چی؟ اینقدر داد نزن. یه دقیقه آرام باش.
بگو بمن چه خبر شده؟
یه لحظه وایستا، در حالی که ماشین را کنار خیابان پارک میکند رو به ما میکند و میگوید ببخشید یه لحظه ببینم چی میگه، و ادامه می دهد، برادر من آقاجان چی شده ؟
اتفاق خاصی افتاده؟
آرام باش، توضیح بده. مکثی میکند، مگه امروز آقاجان رو نبردی برای دکتر؟ خب؟ مکث میکند، خب؟ ناگهان از خنده منفجر میشود، نمیتواند از زور خنده چیزی بگوید.
میخندد،و میگوید برادر من، آقاجان از روی سادگی این کار را کرده، میخندد. مگه تو اخلاق او را نمیدانی؟ باز هم میخندد.
تو الان عصبی هستی، من هم مسافر دارم، بذار من تا نیم ساعت دیگه بهت زنگ میزنم. قطع میکند.
رو به ما میکند و با خندهای که نمیتواند جلوی آن را بگیرد میگوید ببخشید معطل شدید.
می گویم الحمدالله مثل اینکه بخیر گذشت.
در حالیکه چشمانش از خنده پر از اشک شده، میگوید، ای مذهب تو را شکر آقا جان، باز هم میخندد.
من که از خنده زیاد او خندهام گرفته میپرسم میشه بگید چی شده؟
راننده که به زور جلوی خندهاش را گرفته میگوید برادرم میگه آقا جان را از دکتر بردند خانه؛ وقتی رسیدند آقاجان بهش گفته چند دقیقه بمان بعد و شروع میکند به خنده از خنده زیاد او ما هم میخندیم.
میگویم خب؟ بعد از چند دقیقه آقاجان من با ظرف کوچکی برمیگرده و به برادرم میدهد.
باز هم میخندد، من دیگه با تعجب میپرسم خب؟
برادرم بعد از رسیدن به خانه خودش، ظرف را باز میکنه، دوباره میخندد نمیتواند ادامه بدهد .
من به اتفاق دختر جوان که پشت ماشین نشسته است بلند میخندیم، مرد با خنده ادامه میدهد وقتی در ظرف را باز میکنه میبیند داخلش مدفوع است! میخندد و میگوید وای خدا ! ای آقاجان، آقاجان مذهبت را شکر!
دکتر برای پدرم آزمایش مدفوع نوشته بود برای اینکه برادرم دوباره فردا تا اونجا نرودکه پدرم رو به آزمایشگاه ببره ظرف مدفوع رو بدون اینکه بهش بگه داده بود دستش برادرم هم نفهمیده بود!
پرسیدم عمداً این کار را کرده بود؟ راننده خندید و گفت نه بابا از روی سادگی برای اینکه برادرم به زحمت نیفتد که روز بعد دوباره تا دهات برود دنبالش آنرا ببرد آزمایشگاه.
حالا قسمت بدتر ماجرا اینه که میگه چون موقع رفتن اَبجی (خواهر) ما داشت خَمَس درست میکرد.
برادرم میگه من فکر کردم ابجی خمس داده برای من !
خواستم یک انگشت بزنم بخورم، دیدم بوی بد میده بعد فهمیدم وای آقا جان! آقا جان !
دختر جوان پرسید خمس چیه؟
گفتم: خمس به مربای انگور میگویند.
دختر پرسید مگر مربای انگور هم داریم؟
گفتم در ایران فکر نکنم مربای انگور متداول باشه ولی این مربای پدر بابایی مردم گیلان است. دختر گفت جالبه نمیدونستم.
راننده خندید و گفت آقا جان، داداش ما را از خمس خوری هم انداختی. مذهب تو را شکر!
در حالی که میخندیدم گفتم دستت درد نکنه، من بعد از پل جانبازان پیاده میشوم.
*کارگردان تاتر
نظر شما:
از بیمه ی «ماتحت» تا بیمه حواس پرتی و سکته
کاشت درخت و ایجاد پارک موضوعیِ خوراک محور به نام «انبه»
امداد غیبی با دیگ غذا زیر بمباران
تصاویر/قابل توجه سازمان تبلیغات اسلامی گیلان: از تعداد اندک نمازگزاران مساجد رشت باخبرید؟
حتی نیازی به قطع درختان غیربومی نیست؛ در رشت عمودی گل بکارید
تلفن، بهانه ای برای حرف نزدن