جوان۲۱ ساله چگونه سردسته باند سرقت شد؟


۱۴۰۳/۰۱/۲۷ - ۱۳:۲۱ | کد خبر: ۴۳۰۵۵ چاپ

جوان 21 ساله که که باند سرقت از منازل را هدایت می‌کرد، داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.

جوان۲۱ ساله چگونه سردسته باند سرقت شد؟

کلانشهر: پدرم مردی خشن بود که بیشتر اوقات خودش را پای بساط مواد مخدر می گذراند و مادرم نیز گویی محکوم بود تا در آشپزخانه منزل حبس شود. در این میان مشاجره و کتک کاری های پدر و مادرم به یک سریال تلخ و تکراری تبدیل شده بود..

 این ها بخشی از اظهارات جوان21 ساله ای است که باند سرقت از منازل را هدایت می‌کرد. او که با تلاش نیروهای کلانتری احمد آباد مشهد دستگیر شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: هر وقت از کودکی یاد می کنم بیشتر مشاجرات و دعواهای پدر و مادرم در ذهنم می آید. خاطرات دوران کودکی من آمیخته با بوی تریاک و طعم خماری پدرم و درد ناشی از کتک خوردن از اوست. به یادآوردن آن روزها  را دوست ندارم چراکه جز نفرت و ترس و حس تنهایی چیز دیگری در یادم نمانده است. از زمانی که ذهنم یاری می کند و خاطرات را به یاد می آورم، پدرم را پای منقل می بینم. همیشه با دوستانش در منزلمان در حال نشئه کردن بودند و من و برادرم هم کنارشان بازی می کردیم. هر از گاهی هم صدای بازی مان از حدی بلندتر می شد، ترکشی از وسایلی که دم دست پدرم بود به سمت ما می آمد و با دعوای او به کوچه می رفتیم .

مادرم هم در آشپزخانه حبس بود و بیرون نمی آمد و مدام با پدرم در حال مشاجره و کتک کاری بودند. ما هم که انگار محکوم بودیم که هر روز این سریال تلخ را تماشا کنیم، به نظاره می نشستیم و جرئت اظهار نظر یا دفاع از مادر یا حتی اعتراض هم نداشتیم.کم کم بزرگ‌تر شدم، احساس سرخوردگی زیادی داشتم.آن روزها مادرم مدام به دادگاه می رفت  و در حال انجام کارهای طلاقش بود.

برای رهایی از این ناراحتی و احساس تنهایی و یأس، با پیشنهاد یکی از دوستان به همراه پسر عمویم کمی مواد مخدر مصرف کردیم، حالت عجیبی بود که هیچ گاه در زندگی آن را تجربه نکرده بودم. ناراحتی و غصه و بی پولی و تنهایی؛ همه چیز را فراموش کرده بودم و گویی همانند حبابی بی‌وزن در آسمان پرواز می‌کردم. احساس خوبی که اولین مصرف مواد به من داد در همان دفعه اول مرا به خود وابسته کرد. دوست نداشتم وارد راه پدرم شوم ولی گویی ناخواسته در همان راه قدم گذاشته بودم. با این که از این موضوع ناراحت بودم ولی راه فراری هم نداشتم. چشمم را باز کردم و دیدم از مصرف تدریجی رسیدم به یک معتاد حرفه ای که علاوه بر مصرف مواد، توزیع کننده هم بودم. علاوه بر توزیع مواد  به همراه پسر عمویم گاهی سرقت هم انجام می دادیم. یک روز که مواد مخدر مصرف کرده بودیم و هنوز نشئگی حال خوبمان از بین نرفته بود، به قصد سرقت از خانه بیرون آمدیم. گاهی سرقت محتویات خودرو، گاهی دوچرخه یا موتور سیکلت پارک شده کنار خیابان و گاهی هم با زدن زنگ آیفون خانه های آپارتمانی و درخواست بازکردن در به عنوان همسایه به داخل خانه ها می رفتیم و در فرصت مناسب از منازل یا انباری های خانه ها یا دوچرخه های داخل حیاط را سرقت می کردیم.

آن روز با گذر از خیابان کوهسنگی و دیدن خانه ای که درش نیمه باز بود وارد آن جا شدیم. 2 دستگاه دوچرخه که بدون قفل و زنجیر کنار حیاط رها شده بود نظرمان را به خود جلب کرد. هنوز چند قدمی از خانه دور نشده بودیم که ناگهان آقای با لباس و موتور شخصی به ما نزدیک شد که با نشان دادن کارت شناسایی اش متوجه شدیم پلیس است. از ما درخواست کارت شناسایی کرد چون به همراه نداشتیم و به همراهمان وسایل مشکوک مثل انبردست، مواد مخدر از نوع شیشه و چند دسته کلید و سوئیچ و چاقو بود دستگیر شدیم و به کلانتری آورده شدیم.

 با دستور سرگرد سید گلستان(رئیس کلانتری احمدآباد مشهد)تحقیقات افسران دایره تجسس درباره سرقت های احتمالی دیگر اعضای این باند همچنان ادامه دارد.