امداد غیبی با دیگ غذا زیر بمباران


۱۴۰۳/۰۱/۲۹ - ۱۶:۳۰ | کد خبر: ۴۳۱۲۵ چاپ

جوانی کنار جاده ایستاده بود و با دست اشاره کرد که توقف کنیم. او با فارسی کرمانشاهی گفت: تا کجا می‌روید؟ گفتم ما تا خارج کشور! گفت تا کجای خارج کشور؟

امداد غیبی با دیگ غذا زیر بمباران
اختصاصی کلانشهر: رضا حقی*- «ماشین‌نگاره» عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می‌گذرد و چهارشنبه هر هفته در کلانشهر منتشر می‌شود. (بیشتر بخوانید)

روزنامه‌ها را پشت تویوتا لندکروز گذاشتم و گفتم بریم دیر شد.

جمال گفت کی از این تویوتا پانکی خلاص می‌شیم، تقاضا بده تویوتا هایس بگیریم راحت بشیم.

گفتم من راحت بشم یا تو؟
undefined

گفت هر دو نفر، هایس اتاق داره و هرچی وسایل تبلیغات داریم می‌ذاریم توی ماشین، مشکل باران و آفتاب هم نداریم.

گفتم نصف جنگ را تویوتا لندکروز راه می‌بره بعد بریم هایس بگیریم؟

جوانی کنار جاده ایستاده بود و با دست اشاره کرد که توقف کنیم.

جمال گفت آها، الان اگه هایس داشتیم راحت این بنده خدا را سوار می‌کردیم.

گفتم نگهدار ببینیم تا کجا میره.

جمال گفت یعنی عقب تویوتا سوارش کنیم؟ هوا سرده.

گفتم حالا نگه دار.

جوان با فارسی کرمانشاهی گفت سلام تا کجا می‌روید؟

گفتم ما تا خارج کشور! گفت تا کجای خارج کشور؟

گفتم تا سلیمانیه عراق.

شما کجا میری؟ گفت من چند کیلومتر بالاتر پیاده می‌شم مقر تیپ نبی اکرم.

به طرف پشت ماشین رفت . گفتم بیا جلو بشین راهی نیست یک جوری می‌نشینیم.

پرسید شما جز تیپ نبی اکرم هستید؟

گفتم نه،ما گردان ضد زره صف هستیم. تیپ نبی اکرم مال کرمانشاه هست.

پرسید مگر گردان شما مال کجاست؟ گفتم ما تخصصی ضد زره هستیم.

پرسید یعنی چی ؟

گفتم موشکهای ضد زره مثل دراگون، مالیوتکا، صدوشش، مینی کاتیوشا

از همه استان‌های کشور توی گردان داریم ولی ما دو نفر رشتی هستیم.

گفت جالبه.

پرسیدم تازه اومدی؟

گفت نه دو سالی می شه.

پرسیدم کدوم قسمتی؟

گفت تخریب.

جمال خندید و گفت من یقرا فاتحه مع الصلوات، خدا تو را بیامرزد.

پرسیدم اسمت چیه؟

گفت سعید عبدالملکی.

رو به جمال کرد و گفت تا خدا نخواد برگ از درخت نمی‌افته.

اونجور نیست چون تخریب چی هستیم حتماً شهید می شیم.

گفتم شوخی کرد.

سعید گفت وقتی بعد از آموزش به تخریب معرفی شدم ۵ نفر بچه‌ها بیرون سنگر نشسته بودند خودمو معرفی کردم بغل اون‌ها نشستم اونها هم خودشونو معرفی کردند.

پرسیدند آموزش کجا دیدی و اینجور حرفا،  نمی‌دونم چطور این سوال برام پیش اومد از اونها سوال کردم تا به حال امداد غیبی دیدید؟

گفتند آره زیاد.

گفتم چطوری بود؟

یکی از اون‌ها چشمکی به بغل دستیش زد و گفت تعریف کنیم چه جوریه یا نشون بدیم؟

گفتم اگه میشه هر دوتاش

بلند خندیدن یهو دیدم دیگ بزرگ غذای گردان رو، گذاشتند روی سرم و مشغول ضرب گرفتن شدند.

همان موقع یک بمب خوشه‌ای کنار ما به زمین خورد. من روی زمین چمباتمه زدم و دیگ کاملاً همه جایم را گرفته بود. بعد از چند دقیقه صدایی دیگر نمی‌شنیدم دیگ را از روی سرم برداشتم سه نفر از بچه‌ها شهید شده بودند دو نفر هم خیلی بدحال بودند.

جمال گفت جواب سوال امداد غیبی رو خوب گرفتی.

سعید گفت آره، فقط خواستم بگم من الان دو سال واحد تخریبم و یک خراش هم برنداشتم.

دستت درد نکنه، من پیاده می شم.

جمال گفت بیا برادر انشاالله که تا آخر جنگ هیچ خراشی بر نداری. فاتحه خودم را پس می‌گیرم. برو به سلامت.

*کارگردان تاتر