khanekhodro

از راننده پرسیدم شما ماه عسل کجا رفتی؟ راننده با خنده گفت ما رفتیم «دانای علی» رشت را دور زدیم برگشتیم خانه خودمان...

ماه عسل عجیب از گیلان به مشهد؛با همراهی هوو و چمدانی از استخوان‌های مادرشوهر
اختصاصی کلانشهر:رضا حقی*- «ماشین نگاره» عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می گذرد و چهارشنبه هر هفته در کلانشهر منتشر می شود. (بیشتر بخوانید)

دختر جوان که در صندلی جلوی ماشین نشسته بود پرسید کرایه ام چقدر می شه؟

راننده گفت ۸ تومان.

دختر کرایه رو داد در همین موقع زنی سالمند با عصایی در دست که کنار خیابان ایستاده بود گفت پامچال؟

راننده گفت بفرما

خانم سالمند که آهسته و با دقت قدم برمی داشت در صندلی عقب ماشین کنار من نشست و گفت پیر شی پسرم.

راننده گفت مادر درب را باز بکن و دوباره ببند

زن گفت چشم.

در را باز کرد و دوباره بست.

ماشین عروسی، بوق زنان از کنار تاکسی عبور کرد. راننده هم چند تا بوق زد و گفت تو این بزن بزن موشک، چه دل خوشی دارید شما.

دختر جوان گفت لابد ماه عسل هم می رن تور لبنان و سوریه. در حالی که ماشین عروس را نگاه می کرد گفت نگهدار آقا من همین جا پیاده می شم.

راننده نگه داشت بقیه پول دختر را داد و گفت بفرمایید.

مردی که کنار من نشسته بود گفت واقعاً با این گرانی ها الان ماه عسل هم می روند؟

راننده گفت چرا نمی روند؟ حالا هر کسی بسته به وسعش.

یکی داره می ره آنتالیا، یکی نمی تونه، می ره کیش، یکی داره می ره مشهد، یکی هم نمی تونه می ره امامزاده ابراهیم.

پرسیدم شما کجا رفتی؟

راننده با خنده گفت ما رفتیم «دانای علی» رشت را دور زدیم برگشتیم خانه خودمان.

در حالی که از داخل آینه عقب را نگاه می کرد خندید و گفت مادر جان زمان شما هم ماه عسل بود؟

زن سالمند خندید و گفت آره پسر جان بود.

راننده گفت شما کجا رفتید.

زن نگاه عمیقی کرد و گفت ما رفتیم مشهد.

راننده گفت آفرین دیدی. عرض نکردم. دوتایی رفتند مشهد.

زن گفت ما چهارتایی رفتیم مشهد.

راننده با تعجب گفت یعنی پدر و مادر داماد هم با شما آمدند؟

زن گفت نه، من زن دوم خدابیامرز بودم. زن اولش توی تصادف فلج شده بود. شوهرم خواست شفای اونو بگیره ما رو برد مشهد.
منو گرفت که هم خدمت اونو بکنم و هم براش بچه بیارم.

راننده گفت یعنی با اویستی (هوو) خودت رفتی ماه عسل؟

زن گفت آره با اویستی رفتم ماه عسل.

پرسیدم شما گفتی چهار نفری رفتید مشهد

زن سالمند گفت: مادر شوهر خدا بیامرزم چند سال قبل از ازدواج ما مُرده بود. ولی وصیت کرده بود بعد از فوت او را مشهد دفن کنند.

چون شوهرم زمان فوت مادرش پول نداشت جنازه را ببرد مشهد، بعد از چند سال که ما داشتیم می رفتیم ماه عسل، استخوان های مادرش را با چمدان با خودمان بردیم مشهد که دفن بکنیم. شدیم ۴ نفر. یعنی چمدان عروسی من، موقع رفتن به مشهد، استخوان های مادر شوهرم توش بود، موقع آمدن، کشمش و نخود و سوغاتی توش گذاشتیم.

راننده گفت چه ماه عسلی شد آن ماه عسل.

خدا بیامرز با یک تیر چند نشان را با هم زد، خدا رحمتش بکند. مرد هم مردای قدیم.

زن گفت خدا اموات شما را هم بیامرزد.

بعد از مکثی گفت من را نزدیک هتل پامچال رشت پیاده کن پسرم رد نشیم.

راننده گفت چشم و در حالی که از آینه پیرزن را نگاه می کرد در سکوت به راه خودش ادامه داد.