جهانگیر سرتیپ پور طی دو سال و چند ماهی که شهردار رشت بود اقداماتی همچون فاضلاب کشی خیابان های اصلی، خرید ماشین های مکنده، تقویت اداره آتش نشانی، استقرار کارگاه های صنایع دستی در نوانخانه، ایجاد هنرستان و چند واحد آموزشی با بودجه شهرداری، خدمات بهداشتی گسترده و مبارزه با حشرات و کچلی و چاپ نقشه شهر رشت را به نتیجه رساند
تولد شادروان جهانگیر سرتیپ پور ۶ آذرماه ۱۲۸۲ مقارن با استبداد صغیر و تلاش آزادیخواهان برای ایجاد دولت مشروطه بود. در سنین نوجوانی به جنبش جنگل پیوست اما این جنبش نیز دیری نپایید و مبارزان جنبش جنگل، با یخ زدن آرمان های «میرزا کوچک» در گردنه گدوک، اعدام و یا فراری شدند. جهانگیر سرتیپ پور، یکی از همان جنگلیانی بود که با وجود ۱۷ سال سن، حکم تیربار برایش صادر شد، اما دست تقدیر او را از مرگ زودهنگام نجات داد و پس از آن بود که مردی را می بینیم که ۲۰ سال تمام به خدمات فرهنگی روی آورد. گویی جهانگیر سرتیپ پور، شیوه دیگری از مبارزه را انتخاب کرده بود که هنوز هم پس از فوت وی در ۷ آذرماه ۱۳۷۱ تاثیرات عمیق آن را در این استان شاهد هستیم.
بسیاری جهانگیر سرتیپ پور را به عنوان نویسنده نمایش، بازیگر تئاتر و مؤسس تماشاخانه رشت می شناسند اما اقدامات او با هدف جمع آوری کمک های مردمی برای اقدامات بشردوستانه بود. رئیس اسبق بخش مرجع و ایران شناسی کتابخانه ملی ایران می گوید: «سرتیپ پور، جمعیتی به نام آزاد تشکیل داده بود و با همکاری جمعیت دیگری به نام آزاد ایران، به مدت چهار سال، در کارهای نمایشی، تشکیل کتابخانه و کلاس اکابر و دیگر فعالیت های فرهنگی اقدام می کرد. در همین سال ها بارها یا عضو و یا رئیس هیات مدیره؛ انجمن تربیت بدنی، شورای فرهنگ استان، انجمن نیکوکاران و انجمن حمایت از مادران بود».
محمدتقی پوراحمدجکتاجی درباره فعالیت های پارتیزانی او پس از حمله روس ها در شهریور ۱۳۲۰ می افزاید: شرکتی تاسیس کرد به نام «روزی» و در شرایط سخت جنگی حاکم به کشور در روستاهای تالش و فومنات کالاهای اساسی را توزیع می کرد، البته این حرکت وی نیز با اشاره شوروی متوقف ماند».
مدیر مسئول فصلنامه گیله وا یادآور شد: «فعالیت سرتیپ پور به شکل نهضت مقاومت منفی در مناطق کوهستانی آستارا، طارم، رودبار و عمارلو با همکاری مرحم بهاءالدین املشی و سیدحسن اشکوری نمایان شد ولی این بار ارتش سرخ، وی را از گیلان تبعید کرد. اما در بحبوحه انتخاب مصدق، وی از سوی بازاریان به عنوان شورای بازار رشت انتخاب شد و همین شورا در جریان ملی شدن نفت نقش موثری ایفا کرد».
سال ۱۳۳۰ انجمن شهر، سرتیپ پور را به عنوان شهردار رشت انتخاب کرد. او دو سال و چند ماه شهردار بود و در این مدت اقداماتی همچون فاضلاب کشی خیابان های اصلی، خرید ماشین های مکنده، تقویت اداره آتش نشانی، استقرار کارگاه های صنایع دستی در نوانخانه رشت، ایجاد هنرستان و چند واحد آموزشی با بودجه شهرداری، خدمات بهداشتی گسترده و مبارزه با حشرات و کچلی و چاپ نقشه شهر رشت را به نتیجه رساند. سرتیپ پور در یکی از کتابهایش تحت عنوان «نام ها و نامدارهای گیلان» به اجرای بخشی از این خدمات رفاهی، درمانی و فرهنگی خود در رشت اشاره دارد.
احداث بیمارستان ملی با نام فعلی «پورسینا» با عواید فروش بلیط نمایش های سرتیپ پور بنا گذاشته شد. سرتیپ پور نمایش نامه نویس خبره ای بود و عایدات فروش بلیط نمایشنامه هایش، صرف امور خیریه می شد. خود در این زمینه می نویسد: «در سال۱۳۰۲ بر اثر گزارشی که در مجلس دوستانه ای از دکتر صادق خان زهری، دکتر آخونداُف و دکتر علی خان پارسی درباره مرگ و میر مردم مستمند نقل شد، بر آن شدم که زمینه ای برای ایجاد بیمارستان و یا درمانگاه فراهم آورم و دکترهای مذکور نیز تعهد کردند بعد از ظهرها ساعت کار خود را مجانا وقف مردم مستمند کنند».
وی توضیح می دهد: چگونه نمایشنامه «عاقبت وخیم» را نوشته و در شب نمایش نیز برای تماشاگران، اهمیت کمک به مستمندان و ایجاد بیمارستان به نفع مردم را نطق کرده است. همین امر موجب جمع آوری کمک های نقدی دیگری هم می شود و زمین معروف به صحرای ناصریه برای ساخت بیمارستانی به نفع مردم مستمند خریداری و مدتی بعد مریضخانه ملی ساخته می شود.
سرتیپ پور دو بار نیز نماینده مردم رشت در مجلس می شود و در این زمان نیز منشا خدمات ارزنده ای می شود؛ اعتبار خرید زمین برای احداث فرودگاه رشت، خرید بانک خون برای بیمارستان پورسینا، توسعه کتابخانه ملی، تاسیس دانشکده کشاورزی و دریافت اعتبار برای دانشگاه گیلان و دریافت اعتبار دولتی برای تاسیس زایشگاه بزرگ رشت و ... از جمله اقدامات وی در دوران نمایندگی بود.
وی از سال ۱۳۵۰ به بعد از کارهای سیاسی و اجتماعی کناره گرفت و یکسره به اقدامات فرهنگی روی آورد. تالیف چند جلد کتاب در فرهنگ گیلان و ثبت خاطرات در دوران پایانی عمر بود. فروردین ۱۳۶۸، سرتیپ پور در مصاحبه با نشریه «فرهنگ و هنر و معماری» خاطراتش را درباره تئاتر گیلان و بنیانگذاران هنر نمایش مرور می کند.
وی که در این سال ها با قامتی خمیده و مویی سپید در تهران ساکن بود، به کارهای عام المنفعه ای که با عواید حاصل از نمایش نامه نویسی داشته، اشاره دارد و می گوید: یادم می آید که در آن موقع ما هفته ها و ماه ها در تمرین حاضر می شدیم، شب های زیادی روی سن می رفتیم و همان موقع موظف بودیم سرکلاس ها هم برویم و به بی سوادان درس بدهیم».
این مرد بزرگ در نهایت در هفتم آذر ماه سال ۱۳۷۱ به آرامش ابدی رفت و بدنش را در گورستان سلیمانداراب به خاک سپردند. بر سنگ مزار او تنها نام، سال تولد و وفاتش درج شده است.