کلانشهر _ محمدهادی مرادی: بنا بر آمار قتلها در ایران، یکی از شایع ترین نوع قتل ها، قتلهایی است که به مسائل ناموسی مربوط است؛ مسئلهای که در استان ها و محلهایی با بافت فرهنگیِ قدیمی و قبیلهای بیشتر به چشم میخورد.
استانهای خوزستان، کردستان، ایلام و سیستان و بلوچستان سه استانی هستند که در صدر رتبهبندی قتلهای ناموسی قرار دارند. اما به تازگی و به خصوص در بهار 99 گیلان هم به جرگهی استانهای خبرساز درباره این سری از قتلها پیوسته است. سوابق این نوع قتل ها بسیار است و درباره ی جزئیات و چگونگی هر یک از آنها زیاد شنیده و خواندهایم، اما سوالی که ذهن ما را به خود مشغول میکند این است که «چرا باید به خاطر موضوعی تحت عنوان «ناموس» جان یک انسان گرفته شود؟»
نگاهی به پژوهش «تبیین جامعهشناختی قتلهای ناموسی» نوشته غلامحسین کرمی که در فاصله سالهای 90 تا 94 با تکیه بر جامعه آماری استان خوزستان تهیه شده است خالی از لطف نیست:
او در این پژوهش به سراغ طوایفی رفته است که یا قاتلان از اهالی همان طایفه بودهاند و یا قتل در آن جا رخ داده است. یافتههای پژوهش این جامعهشناس هم نشان میدهد در میان قاتلان، وابستگی به قبیله، خرده فرهنگ خشونت، نوع نگرش به زن و حمایت شیوخ از این قتل ها، دلایل گرفتن جان یک انسان است.
موضوع قابل تامل در این موضوع این است که این اتفاق در برخی از مناطق با حمایت افرادی همراه میشود که قاتل را می ستایند. این نوع نگرش طبیعتاً میتواند زمینهساز قتلهای دیگری هم باشد؛ نگرش هایی همچون: نابرابری های جنسیتی، باورهای مردسالاری و باور های سنتی که رواج آنها در میان بخشی از جامعه ایران هیچگاه بیهزینه نبوده است. حس اتکاناپذیری تجارب انسانی که گاهی به وسیلهی شتاب غیرِ انسانی مسائل و دگرگونیهای تاریخی پدید آمده است، هر ذهن حساسی را به ثبت شکلی از سرگیجه ی فکری برانگیخته می کند. عقلانیتی از پا افتاده، خود را در انرژی فراشخصی خلسهی جنسی جستوجو می کند و مشکلات انسانباورانه فراموشی خود را در بی طرفیِ ارزشی جستوجو میکند.
درنتیجه باورها و ارزشها نیاز به اصلاح دارند، پس همهی ما در قبال هم مسئول هستیم. یک حادثهی تلخ به صورت منفرد رخ نمیدهد و در بستر جامعه شکل میگیرد. قدم اول برای مقابله با خشونت، آموزش و آگاهی است و این آموزش و آگاهی از خانه و تعامل با خانواده شروع میشود. خانه باید برای همه اعضای آن بخصوص برای دختران و زنان، با توجه به مسائل و مشکلات موجود، امنترین مکان باشد. با علم بر این موضوع که فرهنگسازی و تغییر و تثبیت نگرش بسیار زمان بر است، اینجاست که نقش فعالان اجتماعی پررنگتر و قثدان سازوکار مشخص محسوستر میشود. این جاست که وجود تناقض در نگرش خانوادهها در روابط دختر و پسر نیز جاری میشود تا جای اصلاح این رویه خالی بماند.
باورهای سنتی و اختلافنظر بین نسلها اگرچه آرام حرکت کرده، اما اکنون به یکی از معضلات مهم در جامعه و خانواده ایرانی تبدیل شده است. در نبود عاطفه کافی در خانوادهها، فرزندان خیلی زودتر از سن مناسب برای ارتباطات بزرگسالانه، کنجکاوی میکنند تا چالههای عاطفی خود را پر کنند. سختگیریها و عدم آموزش مفید در خانواده سبب به وجود آمدن روابط تعریف نشدهای میشود که تبعات سنگینی همچون برخوردهای شدید خانواده و ضربههای عاطفی به بار میآورد. تبعاتی که ناخواسته به جامعه ارجاع داده میشوند و میتوانند سبب بیاعتمادی، سوء استفاده، فساد و... در جامعه شوند.
اما در نهایت یک سوی دیگر این موضوع (به جز پدرانی که از والد بودن فقط «غیرت خشن کورکورانه» را فهیدهاند و در فهم و درک دخترانشان ناتوان بودهاند) افراد بزرگسالی هستند که در زمینه مسائل عاطفی و جسمی چندان هم بالغ نشدهاند. افرادی مانند «بهمن خاوری» که عاطفه و احساسات دختربچهی سیزده سالهی روستایی را فریب داده و با خودش همراه کرده است. مجموع این حوادث اگر همچنان ادامه داشته باشند در آینده باز هم به رومیناهایی مواجه خواهیم بود که داغ آنها تا ابد بر دل خانوداه و جامعه می ماند. در حقیقت به دست همه افرادی که در بستر خانواده و جامعه از لحاظ عاطفی به میزان کافی رشد نکردهاند، یک داس هست که فقط زمان استفاده از آن نامعلوم است. همهی ما میتوانیم پدر رومینا باشیم یا حتی خود رومینا!
انتشار یادداشت در کلانشهر به معنای تایید محتوی آن نیست و برای آگاهی مخاطبان منتشر میشود.
نظر شما: