گفت نیت کردم تا چهلم مرحوم هر روز بروم سر قبرش همانجا خیراتی بدهم و فاتحه‌ای بخوانم، بعدش دیگر احتمالاً هفته‌ای یکبار و یا هر بار دلم براش تنگ شد می‌روم

آموزش عملی حضور بر سر قبرِ مادر در تازه آباد رشت
اختصاصی کلانشهر: رضا حقی*- "ماشین‌نگاره" عنوان سلسله مطالبی است که در اتومبیل (ماشین) می‌گذرد و چهارشنبه هر هفته به قلم این نویسنده در کلانشهر منتشر می‌شود.(بیشتر بخوانید)

 تازه آباد؟

تا درِ اول تازه آباد می‌رم.

تا همون جا می‌آم.

بفرما.

صندلی عقب تاکسی نشستم. راننده مردی حدوداً ۳۰ ساله بود. پیراهن سیاهی پوشیده بود. پسری حدود پنج ساله روی صندلی جلوی تاکسی نشسته بود.

گفتم جلوی در اول تازه آباد که جای دور زدن ندارد. گفت مگه شما نگفتید درِ اول می‌آیید. گفتم من می‌خوام برم داخل تازه‌آباد. از روی کنجکاوی می‌پرسم، وقتی تا در اول می‌روید، موندم چه جوری می‌خواهید دور بزنید؟

گفت من هم مثل شما می‌خوام برم داخل تازه‌آباد، نمی‌خواهم دور بزنم.

گفتم مشکل حل شد!

گفت خدا رفتگان شما را بیامرزد مادرم دو هفته است عمرش را داده به شما.

هر روز می‌روم سر قبر مادرم، آبی می‌ریزم و فاتحه‌ایی می‌خوانم و خیراتی می‌دهم.

گفتم خدا بیامرزد مادر شما را.

من هم دارم می‌روم تازه آباد بعد از ظهر مراسم سالگرد داریم تا مقدمات را آماده کنم. شما هر روز تا کی می‌خواهید بیایید سر قبر مادرتان.

نگاهی از آینه ماشین به من انداخت و گفت نیت کردم تا چهلم مرحوم هر روز بروم سر قبرش همانجا خیراتی بدهم و فاتحه‌ای بخوانم، بعدش دیگر احتمالاً هفته‌ای یکبار و یا هر بار دلم براش تنگ شد می‌روم.

در زمان زنده بودن هر چند روز یکبار به او سر می‌زدم توی زندگی هر چقدر هم که بزرگ شوید بعضی حرف‌ها را فقط می‌توانید به مادرتان بگویید. بعضی حرف‌ها را به هیچ کس دیگر نمی‌توانید بزنید. الان هم می‌روم بعضی حرفا رو سر قبرش به او بگویم.

پرسیدم تنها فرزند مرحوم هستید؟

گفت نه، دو برادر و خواهر دیگر هم دارم من از همه کوچک‌ترم. معمولاً بچه‌های آخری خودشان را برای پدر و مادر لوس می‌کنند. چشمانش پر از اشک شد و پسری که جلوی تاکسی نشسته بود ناراحت به او نگاه می‌کرد و دستش را روی پای او گذاشت. برای اینکه فضا را عوض کنم اشاره کردم به بچه و پرسیدم پسر شماست؟ گفت آره.

پرسیدم، هر روز او را با خودت می‌آورید تازه آباد؟

گفت نه، معمولاً مادرش هر روز مهد کودک می‌رود دنبالش. ولی امروز رفته بود جلسه اولیا و مربیان مدرسه دخترم. من رفتم دنبالش تا دو تایی سر بزنیم به مادربزرگش بعد برویم خانه خودمان.

گفتم خدا نگه دارد براتون. به در اول تازه آباد رسیده بودیم. تلفن راننده زنگ زد. جواب داد سلام، تازه آبادیم،‌امیرعلی با من است. ‌یه فاتحه می‌خونیم سر قبر مادرم می‌آییم خونه.

یعنی چی بچه را بیارم خونه بعد برم سر قبر مادرم؟

می‌گم الان داخل تازه آبادیم.

یک آبی می‌ریزم سر قبر و خرما رو خیرات می‌کنم و برمی گردیم خونه عزیزم.

نه، توی چند دقیقه گرمازده نمی‌شه سریع برمی‌گردیم.

یعنی چی تازه‌آباد جای بچه نیست. راستش من‌امیرعلی را به خاطر تو آوردم سر قبر مادرم!

بله دقیقاً به خاطر شما.

یعنی چی نداره، من که خودم می‌رم سر قبر مادرم آن را با خودم می‌آورم یاد بگیرد از من که بعد برود سر قبر مادرش! بعد از ۱۲۰ سال، من و پدر و مادرت که نیستیم، ‌امیرعلی باید بیاید سر قبر تو عزیزم، کس دیگه‌ای نیست این کار را انجام بدهد.

پس از چه کسی باید این کار را یاد بگیرد این چیز‌ها را که در مدرسه بهش یاد نمی‌دهند.

چشم، زود بر می‌گردیم. چشم می‌خرم. خداحافظ.

رو کرد به پسرش و گفت خرما رو بردار به مردم تعارف کن و اشاره کرد به من، برای آقا هم نگهدار.

خرما‌یی برداشتم و گفتم خدا بیامرزد مادرتان را.حق با شماست مدرسه خیلی چیزا رو یاد نمی‌ده به بچه‌ها. آن‌ها از عملکرد ما یاد می‌گیرند.

در حالی که از ماشین پیاده می‌شد گفت این را از مادرم یاد گرفتم که با رفتار خودش خیلی چیز‌ها را به من یاد می‌داد. زیاد اهل نصیحت کردن و حرف زدن نبود. باز هم اشک ‌امانش نداد.

گفتم نور به قبرش ببارد.

گفت:خدا اموات شمارو هم بیامرزد.

*کارگردان تاتر

 

بحث داغ بیمه تکمیلی در تاکسی میدان فرهنگ رشت
از بیمه ی «ماتحت» تا بیمه حواس پرتی و سکته
از خمام تا رشت به دنبال هم صحبتی و شطرنج
تلفن، بهانه ای برای حرف نزدن
خنده های سرخوشانه تا آج بیشه رشت بابت آزمایش پرماجرای آقاجان
اَبجی خَمَس داد!

نظر شما:

security code