کلانشهر: سامانه آبوهوای زمین متشکل از 5 مولفه است، که این مولفههای پنجگانه در هم تنیده با هم، وضعیت جوی هر مکانی را که در آن زیست میکنیم، شکل میدهند. هر خدشه بر این نظام، دربرگیرنده تمامی شاکله محیطزیست و زندگی بشر در این جهان است. در این زمان است که مرزهای سیاسی، بیمعنی میشوند و تر و خشک در آن میسوزند. سده شمسی جدید، برای مردمان فلات ایران، سده ای است با چالشهای محیطزیستی که باید برای آنها پاسخها و راهکارهای اندیشیده شود.
چالش رخ داده و مورد بررسی در این یادداشت، چالش گرمایش جهانی است که تبعاتش در مولفههای مختلف سامانه آبوهوا، گریبانگیر مردمان بخشهای مختلف این فلات است. گرمایش جهانی آنچنان شدتیافته و چنان دیرپا و گزنده شده که هر مولفه دیگری را در سامانه آبوهوا متاثر کرده است. بیابانهای گرمتر، خشک ترند، بیابانهایی با خاک مستعدتر برای فرسایش در نبود رطوبت و گیاه. تن عریان خاک جولانگاه وزش باد. سراسر منطقه ای که ایران و گیلان را دربرگرفته است، چه در خاورمیانه چه در آسیای میانه را مناطق با آب وهوای خشک و نیمه خشک فراگرفته و عرصه زمین آن مناطق بیابانی بوده است.
چه از بیابان ربعالخالی عربستان تا قرهقوم در ازبکستان و حتی بیابان لوت خودمان. گرمایش جهانی، بیابانهای دورتادور ما، را تبدیل به دیگهای جوشانی کرده است که حبابهای منتشرشده از آنها، گردوخاکی است که به ما میرسد و ما را غرق خود میکند. هرچه پیچ دمای گرمایش جهانی بر نوار تندتری بچرخد، این دیگ بیشتر خواهد جوشید و ما بیشتر غرق خواهیم شد.
مرزهای تعادل اکولوژیک در بیابانهای اطراف به ظاهر در حال فروریختن است، بیابانهای منطقه شبهجزیره عربستان و میانرودان، یک دهه در حال پمپاژ بیوقفه گردوخاک به ایران هستند. بیابانهای منطقه آسیای میانه، از سال 94 شمسی، به ظاهر تبدیل به کانونی فعال حداقل در گسیل گردوخاک به گیلان شدهاند و 30 اردیبهشت 1400، بیابان رین در شمالغربی دریای کاسپین ندای خود را سرداد. این یادداشت به بهانه معرفی همین کانون اخر، یا سوم استان گیلان نگاشته شده است. کانونی که شاید بتوان اذعان داشت، گیلان را تا مرزِ رتبه اول تاثیرپذیری از گردوخاک در کشور و فراوانی کانونهای گسیل پیش برده است!
گیلان یک کانون تاریخی تحریکشده گردوخاکهای از منشاء جنوبغربی و غربی داشت که ما در نوشتههای پیشین آن را گردوخاکهای غرب منشاء نامیده بودیم. این کانون، حداقل در یک دهه اخیر ریتم نفس کشیدن را در فلات ایران دچار دردسر کرده است. گردخاکهای غرب منشاء؛ بهعنوان عنصر غالب آبوهوای ایران یه به بیان بهتر، یکی از مخاطرههای آبوهوایی ایران در یک دهه اخیر بوده است که همگان از بزرگ و کوچک آن را میشناسند. کانون دوم که از تاریخ 1394 مورد پایش جدیتر و دقیقتر قرار گرفت.
کانونی به شدت تحریکشده که در منطقه خوارزم قرار دارد که گستره وسیعی از بیابانهای معروف جهان از جمله قرهقوم را در خود جای داده است.کانون سوم، که شاید انگیره اصلی این یادداشت بوده است، نه اینکه ناشناخته بوده است، اما اولین حضور ملموس خود را در انتهای اردیبهشت ماه 1400، در ورود به سده اخیر، نمایان ساخت. آن هم حضوری مشخص و دیرپا و پرتراکم!!! از وسعت نزدیک به 18 میلیون کیلومترمربعی فدراسیون روسیه، بنا به همه طبقهبندیهای آبوهوایی، اکولوژیک یک منطقه بیابانی معرفی شده است آن هم منطقه بیابانی همراه به آبوهوای نیمهخشک در شمالغربی دریای کاسپین. این منطقه بیابانی از قضا در مسیر یکی از کانونهای و دالانهای عمده جریان هوا به مناطق جنوبی دریای کاسپین، یعنی استانهای گیلان، مازندران و گلستان قرار دارد. بنابراین، از این پس، همچون موارد مشابه در گردوخاکهای ترکمنستان، میتوان انتظار گسیل گردوخاک از این منابع را داشت بزرگ ترین تضمین نگران کننده این پیش بینی نیز، ادامه روند گرمایش جهانی تحریک شده و حتی افزایش شدت آن است.
گردوخاکهایی که این خطه را متاثر میکند، دارای پیامدهایی است. اما در مورد این پیامدها با توجه به نوظهور بودن آن و همچنین جدی و دستکم گرفته شدن آن، حداقل به غیر از متخصصان علوم جوی، کار جدی صورت نگرفته است. اکوسیستم گیلان، اکوسیستمی شکننده و وابسته به شرایط آبوهوایی خاص خود، آبوهوای مرطوب و معتدل و به نسبه پاک.
جنگلهای هیرکانی نماد و شاخصه این اکوسیستم است. اکوسیتسمی شکننده و حساس. اگر در زاگرس بلوطهایی که اتفاقاً با شرایط آبوهوایی و بوم شناختی خشک و نیمه خشک منطقه جنوب ایران سازگاری داشته و گردوخاک را می شناسند، تاثیر پذیرفتهاند و اخبار واصله نشان از خشکی آنها در اثر گردوخاک، پس در مورد راش، زَرین، مَمرَز این تاثیر چگونه خواهد بود؟ در مورد محصولات کشاورزی گیلان که اتفاقاً از نوع محصولات مناطق حارهای هستند، مانند برنج و چای چه پیامدهای را باید انتظار داشت؟ درست است، نباید سیاه دید، نباید سایه نمایی کرد، اما، نباید فراموش کنیم، همه در یک عقیده و روش سهیم هستیم، آن هم سهممان از زندگی و زنده بودن است، که برایش هرکاری میکنیم. برای حیات، برای زندگی معمول، نه تنها مولفه های اجتماعی و اقتصادی موردنیاز است، بلکه جغرافیا نیز همچنان نقش خود را بازی میکند، و هنوز تا رهایی از وابستگی به بستر جغرافیایی، به دلیل هرگونه پیشرفت راه زیادی مانده است. محیط جغرافیایی و وضعیت آبوهوایی، چتری است بر سر همه ما، فقیر، غنی، آغشته به آنیم.
زیستن در محیطزیست نیازمند به سازگاری و خلاقیت دارد. فنآوری و رفاه ناشی از آن، به ویژه در دهههای میانی شمسی، بسیاری را نه تنها از طبیعت دور کرد، بلکه حساسیت و تجربههای زیستن ِ سازگار با آن محیطزیست به ورطه فراموشی کشاند. ما نه تنها دچار این فراموشی و دوری از زندگی سازگارمندانه با طبیعت شدهایم، بلکه در طبیعتی زندگی میکنیم که از الگوهای شناخته شده پیروی نمیکند.
این گیلان، گیلان سبز است، اما گیلان سبزِ خاکخورده. گیلان بی طراوت، گیلان غبارآلود، مطلوب هیچ کس نخواهد بود. گیلان غبارآلود یک تیتر نیست. این تیتر، باید تبدیل به کنش شود. گردوخاک، نه تنها نفسمان، محصولاتمان بلکه گردشگری را به عنوان یکی از بزرگترین منابع آینده حیات اقتصادی ما را هدف قرار میدهد. گردشگریِ سلامت و چشم انداز و منظر ما را متاثر میکند. یعنی بنیان اقتصادی که درحال پروبال دادن به آنیم. گیلان تنفسگاه ایران است. گیلان سهم یک تنفس سالم هر ایرانی است، باید برای آن ملی فکر کرد، ملی خرج کرد! خوب یا بد، زنده ماندن هدف ماست و این هدف نیاز به تلاشی مضاعف در جهانی دارد که هر روز ناپایدارتر میشود.
* سمانه نگاه، دکتری هواشناسی
** نیما فریدمجتهدی، دکتری آبوهواشناسی