۱۰ نکته درباره کیومرث پوراحمد که شاید همه نمی‌دانستند

کلانشهر:محمدرضا یزدان‌پرست،روزنامه‌نگار و مجری تلویزیون در هم‌میهن نوشت:

 سال ۸۳ به‌عنوان اولین سفارش کار از سوی سردبیر، قرار شد مصاحبه تمام‌صفحه بگیرم برای ضمیمه ایرانشهرِ روزنامه همشهری. خودم کیومرث پوراحمد را انتخاب کردم به‌دلیلی واضح: مهمترین کارگردانی بود که روی نوجوانی من اثر گذاشته بود، با «قصه‌های مجید»ش؛ روایت نوجوانی در پی اثبات استعدادهایش، خصوصا ورزش و هنر، یعنی دقیقا دغدغه‌ها و تلاش‌های آن زمان خودم با یکی‌دوسال تفاوت سنی با مجید. در همان مصاحبه مرا «خبرنگار سمج»ی یافت و نوروز همان سال برایم در مجله فیلم، بهاریه‌ای نوشت با همین صفت؛ بهاریه‌ای که قصه‌اش بین من و بی‌بی که تازه آلزایمر گرفته بود، می‌گذشت. بماند و بگذریم. نکاتی که در پی می‌آید، حاصل زندگی من با آثارش و معاشرتم با او در دوران فعالیت رسانه‌ای‌ست که شاید برای دوستداران کیومرث پوراحمد و سینمایش و عموم مردم، ناگفته باشند.

1
در همان اوایل آلزایمر بی‌بی، از برادران و خواهران پرتعدادش خواسته بود با چیزی شبیه اُتانازی یا مرگِ خودخواسته یا اختیاری، نگذارند بی‌بی که کم‌کم داشت اختیار ادرار و مدفوع را هم از دست می‌داد، بیشتر از این به زحمت بیفتد. خواهران و برادران موافقت نکردند و او نگذاشت این قسمت از گفته‌هایش، چاپ شود. البته خواهر بزرگ‌تر، فداکارانه تا پایان عمر مادر، مراقب و پرستار او بود.

2
عاشق دختر بود و خدا هم به او سه دختر داد؛ دو تا از ازدواج اولش و یکی هم از ازدواج دومش. فقط یادم است در اکران «اتوبوس شب» در دانشگاه شهید بهشتی گفت که هیچ‌وقت دوست نداشتم پسر داشته باشم، ولی اگر قرار بود فرزندِ پسری داشته باشم، ترجیح می‌دادم مانند مهرداد صدیقیان باشد (بازیگر اتوبوس شب).

3
در پشت صحنه اتوبوس شب، بین محمدرضا فروتن و عوامل، دعوای مفصلی راه می‌افتد بر سر اینکه فروتن، خیلی راننده پروژه را پایین خانه‌اش معطل می‌کرده و دیر می‌آمده. دعوا بین فروتن و دستیار کارگردان خیلی بالا می‌گیرد و فیزیکی می‌شود تا جایی که ساعت دستیار کارگردان می‌شکند و دستش آسیب می‌بیند. او هم از فروتن شکایت می‌کند و جلوی ادامه فعالیتش در سینما را می‌گیرد. پوراحمد پادرمیانی می‌کند تا پروژه نخوابد و فروتن هم از بازیگری منع نشود، اما دل فروتن و پوراحمد دیگر هیچ‌وقت با هم صاف نشد و به نشست خبری «اتوبوس شب» در جشنواره هم نیامد و گوشه‌کنار گفته بود دلم می‌خواهد این فیلم در کارنامه‌ام نباشد.

4
«اتوبوس شب» را سیاه و سفید ساخت به یک دلیل اصلی. گفت می‌خواستم فیلمی ضدجنگ بسازم و نمی‌خواستم خون، به رنگ قرمز، به چشم مخاطب بیاید.

5
الناز شاکردوست در «اتوبوس شب»، به احترام معرفی‌اش به سینما توسط پوراحمد، رایگان بازی کرد و نقش کوتاه خود را افتخاری ایفا کرد. حتی در اکران «اتوبوس شب» در دانشگاه شهید بهشتی هم رایگان آمد و با دانشجوها فیلم را دید و درباره‌اش، پرسش و پاسخ داشت.

6
مهدی باقربیگی قرار نبود بازیگر قصه‌های مجید باشد چون به جلسه تست بازیگر نوجوان، دیر رسیده بود و پوراحمد، نوجوان دیگری را انتخاب کرده بود. باقربیگی یک روز دیرتر می‌رود برای تست و با اصرار از کارگردان می‌خواهد که تست بدهد. تست‌دادن در وقت اضافه همانا و مجیدِ «قصه‌های مجید»‌شدن، همانا. بعدها، مهدی باقربیگی با رأی همشهریانش، نماینده شورای شهر اصفهان هم شد.

7
 پروین‌دخت یزدانیان هم کاملا تصادفی شد بی‌بیِ «قصه‌های مجید». پوراحمد از چندین زن سالمند از جمله مادر خودش تست می‌گیرد و بدون اینکه بگوید کدام‌یک، مادر خودش هستند، فیلم تست‌ها را برای چندین نفر کارشناس و کاربلد و صاحب‌نظر، پخش می‌کند و همه متفق‌القول می‌گویند این زن، بهترین است برای این نقش. و این‌گونه می‌شود که بی‌بی بعد از ۷۰سال، از آشپزخانه خانه‌اش به جعبه جادویی و پرده نقره‌ای راه می‌یابد و می‌شود ستاره‌ای مشهور و بی‌بیِ مجید و سینمای ایران.

8
در همان گفت‌وگوی روزنامه همشهری متوجه شدم از طریق برادرش مهرداد که دستیار او هم بود در «قصه‌های مجید»، با مجید در ارتباط است اما خواهران غریب را از سال ۷۴ تا ۸۴، گم کرده. ۱۰سال بود از آنها بی‌خبر بود. از روی همان کنجکاوی ژورنالیستی، افتادم دنبال پیداکردنِ الهه و الهام علی‌یاری. از طریق یک دوست، آنها را در یک مجلس عروسی پیدا کردم و قراری برای دیدار و مصاحبه ترتیب دادیم در منزل خواهر بزرگ‌تر الهام و الهه. به محض ورود کیومرث پوراحمد، این خواهران دوقلو، آنچنان جیغی از خوشحالی کشیدند و پریدند روی سر و کولِ پوراحمد که شادیِ لحظات ابتدایی آن دیدار، هنوز در چشم و گوش من هست. مصاحبه آن دیدار هم در مجله نسیم، منتشر شد، با عکس‌هایی از ساتیار امامی.

9
پوراحمد با مهاجرت مخالف بود و با خواسته همسر اولش برای رفتن از ایران، موافقت نمی‌کرد. تا شبی از شب‌های تلخ جنگ که در بمباران صدام، خواهرزنش از اروپا تماس می‌گیرد و دوباره و چندباره می‌گوید که یا همگی بیایید یا بگذار‌ بچه‌ها بیایند. پوراحمد هم که آن شب ترسناکِ توأم با آژیر بمباران، حسابی او را کلافه و عصبانی کرده بود، در یک لحظه موافقت می‌کند و به قول خودش: «بله‌ی مرا جنگ گرفت» و این‌گونه با همسر اول و دو دخترش، راهی اروپا می‌شوند. بعد از مدتی با اتمام جنگ، از آنها می‌خواهد که برگردند ایران اما مادر مخالفت می‌کند. پوراحمد مجبور به جدایی می‌شود و تک و تنها راهی ایران.

10
 چندی بعد از برگشت به ایران، با احوالی آشفته و در تلخی هجران و تنهایی، خبردار می‌شود که مرحوم عباس کیارستمی قرار است «خانه دوست کجاست؟» را بسازد. با او تماس می‌گیرد که «می‌خواهم بیایم و دستیارت شوم». کیارستمی باور نمی‌کند و فکر می‌کند پوراحمد او را سر کار گذاشته و ایستگاهش را گرفته. به او می‌گوید تو خودت فیلم‌سازی و چندین فیلم ساخته‌ای. چرا می‌خواهی بیایی دستیاری من را بکنی؟! خلاصه از پوراحمد اصرار و از کیارستمی انکار که در نهایت کیارستمی می‌پذیرد و پوراحمد به پروژه، می‌پیوندد. در طول کار، هرشب، پوراحمد وقایع‌نگاری می‌کرده و خاطرات را می‌نوشته. وقتی کار تمام می‌شود و برمی‌گردند تهران، پوراحمد یادداشت‌ها را می‌برد برای کیارستمی به امید چاپ کتاب. کیارستمی پیشنهاد می‌دهد حالا که اینها را داریم،  خوب است فیلم‌نامه را هم اضافه کنیم. پوراحمد می‌گوید قبول. بعد کیارستمی می‌گوید حالا خوب است نقدهای نوشته‌شده درباره «خانه دوست کجاست؟» را هم منتشر کنیم با اینها. پوراحمد این را هم می‌پذیرد و در نهایت، کتابی که قرار بوده خاطرات پوراحمد از پشت صحنه فیلم باشد، می‌رود در سایه ملحقات. این روایت را برای خود من تعریف کرد، اما در لحظه آخر گفت از نسخه مکتوب مصاحبه دربیاورم. نمی‌خواست، دلخوری‌ای دوباره زاده شود، چون آن‌موقع، کیارستمی هم زنده بود، اما حالا هر دو رفته‌اند به جهان احتمالا بهتری از اینجا و می‌توانم این کدورت کهنه را بازگو کنم.

 

نظر شما:

security code